تحولات روحى وحركت اصلاحى انسان (تفسير موضوعى الميزان)

مشخصات كتاب

سرشناسه : امين، سيدمهدي، 1316 - ، گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : تحولات روحي و حركت اصلاحي انسان (تفسير موضوعي الميزان)/ به اهتمام سيدمهدي امين؛ با نظارت محمد بيستون.

مشخصات نشر : قم: بيان جوان 1390.

مشخصات ظاهري : 180 ص. 11×17س م.

فروست : تفسير علامه ج.] 13.

شابك : 978-600-228-149-4

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

يادداشت : كتاب حاضر بر اساس كتاب" الميزان في تفسيرالقرآن" اثر سيدمحمدحسين طباطبائي است.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

عنوان ديگر : الميزان في التفسيرالقرآن.

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

موضوع : تقوا -- جنبه هاي قرآني

موضوع : توكل (اسلام) -- جنبه هاي قرآني

موضوع : توبه (اسلام) -- جنبه هاي قرآني

موضوع : آرامش و آسايش -- جنبه هاي قرآني

شناسه افزوده : بيستوني محمد، 1337 - ، ناظر

شناسه افزوده : طباطبائي محمدحسين 1281 - 1360 . الميزان في تفسير القرآن

شناسه افزوده : تفسير علامه ج.] 13.

رده بندي كنگره : BP98 /‮الف 83ت7 13.ج 1390

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : 2718695

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تأييديه آية اللّه محمد يزدى رئيس شورايعالى مديريت حوزه علميه••• 5

تأييديه آية اللّه مرتض__ى مقتدائ_ى مديري__ت ح__وزه علمي__ه ق__م••• 6

تأييديه آية اللّه سيدعلى اصغر دستغي__ب نماين_ده خبرگان رهبرى••• 7

مق__دم__ه ن_اش____ر••• 8

مق_دم__ه م__ؤل___ف••• 12

بخش اول: تحولات روحى انسان

فصل اول: تقوى

(195)

تقوى و تربيت نفس••• 19

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

حقيقت تقوا••• 22

اساس سه گانه تقواى دينى••• 23

تقوى و توبه••• 28

ميزان تقوى، و ميزان توان انسان••• 30

پاداش متقين در دنيا، در لحظه مرگ و در آخرت••• 31

فصل دوم: توكّل

(196)

توكل، و چگونگى تسليم انسان به اراده الهى••• 35

توكل، و كفالت الهى••• 37

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

توكل، و انحصار آن به خدا••• 41

درجات مختلف توكل••• 43

ايمان و تسليم مقدمه توكل••• 46

تفويض، توكل، و تسليم (مراحل

سه گانه عبوديت)••• 48

مقام اتكال مؤمن به خدا••• 50

(197)

رابطه توكل و سرنوشت••• 52

مفهوم توكل در امور تكوينى و تشريعى••• 55

توكل، و تأثير اسباب هاى ظاهرى••• 58

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ولايت و توكل••• 61

مفهوم ولايت، و اولياء اللّه ••• 64

محروميت از ولايت و كفالت الهى••• 66

فصل سوم: آرامش و اطمينان قلبى

(198)

مفهوم نفس مطمئنه و عقايد و اعمال او••• 69

مفهوم آرامش خاص نازل شده از جانب خدا••• 73

نزول اطمينان و ثبات به قلب••• 76

راه وصول به آرامش قلبى••• 78

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ولايت الهى _ منشأ آرامش و قدرت باطنى••• 80

زندگى پاكيزه، حاصل آرامش قلبى••• 83

اطمينان قلبى، حاصل ادراك حق و قبول و تسليم به آن••• 85

(199)

نفى اعتماد به نفس و اثبات اعتماد به خدا••• 87

فصل چهارم: كمال

نشانه هايى از مرحله كمال در انسان••• 89

راه وصول به كمال عبوديت انسانى••• 91

تزكيه و تعليم حكمت در جهت كمال انسانى••• 93

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

آيا از انسان كامل، تكليف ساقط است؟••• 95

فصل پنجم: اخلاص و مُخلَصين

(200)

معناى اخلاص و مُخلَص••• 97

نمونه هاى ممتاز اخلاص••• 98

حالت خلوص كامل انسانى••• 100

چگونه محبت باعث اخلاص مى شود؟••• 102

خوف اهل اخلاص، و درجات خوف از خدا••• 107

امتياز علماى الهى و عارفان باللّه ••• 109

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

تعريف مُخلَص و شمول آن••• 111

(201)

تسبيح مُخلَصين••• 114

بندگان مُخلَص خدا در بهشت••• 116

عبادت مُخلَصين••• 120

بخش دوم: حركت اصلاحى انسان

فصل اول: توبه و بازگشت

حركت اصلاحى انسان _ توبه••• 125

پاك شدن انسان با توبه••• 127

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

(202)

نظام توبه، و بازگشت خدا به انسان••• 129

تحول ناشى از توبه در انسان••• 132

حق توبه••• 133

تمرين قلبى توبه و رجوع به خدا••• 135

توبه و اميد••• 137

اثر توبه در رفع مشكلات اجتماعى••• 140

عدم تغيير قوانين شرع با توبه فرد••• 142

اميد

توبه، علاج يأس••• 143

فه__رس_ت مط_ال_ب

(203)

موض_وع صفح_ه

فصل دوم: انواع توبه

توبه واقعى و توبه قلابى••• 145

مقدمه توبه، شناخت بدى ها••• 147

توبه هاى مشكل••• 148

توبه، و تبديل بدى ها به نيكى ها••• 150

مراحل توبه••• 151

پشيمانى و توبه••• 154

فه__رس_ت مط_ال_ب

(204)

موض_وع صفح_ه

توبه نصوح، خالص و بى بازگشت••• 157

جهالت و تأثير آن در توبه و آمرزش••• 158

موارد عدم قبول توبه••• 161

اصرار در گناه: تغيير روح بندگى••• 164

نظام الهى حاكم بر عفو و مغفرت••• 165

نفى مغفرت خواهى براى مشركين••• 169

(205)

تقديم به

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ

رَسُ_ولِ اللّ_هِ وَ خاتَ_مِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّ___ةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

(4)

متن تأئيديه حضرت آية اللّه محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى و رييس شورايعالى مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ ترين هديه آسمانى و عالى ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براى بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان ها را دستگيرى و راهنمايى نموده و مى نمايد. اين انسان ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مى گيرند. ارتباط انسان ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن، فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مى گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان ها به دستورالعمل هاى آن، سطوح مختلف دارد. كارهايى كه براى تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مى گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاى گوناگونى كه دانشمند محترم جناب آقاى دكتر بيستونى براى نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهتر نسل جوان باقرآن انجام داده اند؛ همگى قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه مندان

بخصوص جوانان توصيه مى كنم كه از اين آثار بهره مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدى

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبرى 1/2/1388

متن تائيديه حضرت آية اللّه مرتضى مقتدايى

(5)

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه ق__رآنى تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش هاى نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن مجيد مأنوس به طورى كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهى و قرآنى نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاى دكتر محمد بيستونى است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جارى براى آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت اللّه الاعظم ارواحنافداه باشد.

مرتضى مقتدايى

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان المبارك 1427

(6)

متن تأييديه حضرت آية اللّه سيدعلى اصغردستغيب نماينده محترم خبرگان رهبرى دراستان فارس

بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

«وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَىْ ءٍ» (89 / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائى است كه به مقتضاى اين كريمه قرآنى حاوى جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگى انسان ها مى باشد. تنظيم موضوعى اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگى پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبى در راستاى تحقيقات موضوعى براى پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه هاى مؤسسه قرآنى تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار قرآنى مفسّرين بزرگ و نامى در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاى دكتر محمد بيستونى و گروهى از

همكاران قرآن پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچن__ان از توفيق__ات و تأيي__دات اله_ى برخ__وردار باشند.

سيدعلى اصغر دستغيب

28/9/86

(7)

مقدمه ناشر

براساس پژوهشى كه در مؤسسه قرآنى تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود 000/10 نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از 90% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعرابگذارى كامل آيات و روايات و كلمات عربى، نثر و نگارش تخصصى و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براى «متخصصين و علاقمندان حرفه اى» كاربرد داشته و افراد عادى جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه ش__ايست__ه است نمى ت_وانند از اين قبيل تفاسير به راحتى استفاده كنند.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان 15 سال براى ساده سازى و ارائه تفسير موضوعى و كاربردى در كنار تفسيرترتيبى تلاش هاى گسترده اى را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه 30 جلدى تفسير نمونه، قطع جيبى) و تفسير نوجوان (30 جلدى، قطع جيبى كوچك) و بيش از يكصد تفسير موضوعى ديگر نظير باستان شناسى قرآن كريم، رنگ شناسى، شيطان شناسى، هنرهاى دستى، ملكه گمشده و شيطانى همراه، موسيقى،

(8)

تف__اسي__ر گ__رافيك__ى و... بخش__ى از خ__روج_ى هاى منتشر شده در همين راستا مى باشد.

كتابى كه ما و شما اكنون در مح_ضر ن_ورانى آن هستي_م ح_اص_ل ت__لاش 30 س__اله «استادارجمند جناب آقاى سيدمهدى امين» مى باشد.ايشان تمامى مجلدات تفسيرالميزان را به دق__ت مط__العه ك__رده و پس از فيش بردارى، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعى تفكيك و براى نخستين بار «مجموعه 70 جلدى تفسير موضوعى الميزان» را ت__دوي__ن نم__وده ك__ه ه_م به صورت تك موضوعى و هم به شكل دوره اى براى ج_وان_ان عزيز ق_اب__ل استفاده كاربردى است.

«تفسير الميزان»

به گفته شهيد آية اللّه مطهرى (ره) «بهترين تفسيرى است كه در ميان شيعه و سنى از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكى از بزرگ ترين آثار علمى علامه طباطبائى (ره)، و از مهم ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسى (م 460 ه) و مجمع البيان شيخ طبرسى (م 548 ه) بزرگ ترين و جامع ترين تفسير شيعى و از نظر قوّت علمى و

مقدمه ناشر (9)

مطلوبيت روش تفسيرى، بى نظير است. ويژگى مهم اين تفسير به كارگيرى تفسير قرآن به قرآن و روش عقل__ى و است__دلالى اس__ت. اي__ن روش در ك__ار مفسّ__ر تنها در كنار هم گذاشتن آيات براى درك معناى واژه خلاصه نمى شود، بلكه موضوعات مشابه و مشت__رك در س__وره هاى مختلف را كنار يكديگر قرار مى ده__د، تحلي__ل و مقايس__ه مى كن__د و ب__راى درك پي__ام آيه به شي__وه ت_دبّ_رى و اجته_ادى ت_وسل مى جويد.

يكى از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه گرايى تفسير است. بى گمان اين خصيصه از انديشه و گرايش هاى اجتماعى علامه طباطبائى (ره) برخاسته است و لذا به مباحثى چون حكومت، آزادى، عدالت اجتماعى، نظم اجتماعى، مشكلات امّت اسلامى، علل عقب ماندگى مسلم__ان__ان، حق__وق زن و پ__اس__خ به شبه__ات م__اركسيس__م و ده ها موضوع روز، روى آورده و ب__ه ط__ور عمي_ق م__ورد بح__ث و بررسى قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك سوره را مى آورد و آيه، آيه، نكات لُغوى و بيانى آن را شرح مى دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث

(10) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

موضوعى است به تشريح آن مى پردازد.

ول__ى مت__أسف__انه ق__در

و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات ف__راوان__ى كه با دانشج_ويان يا دانش آموزان داشته ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دري__افت__ه ام و به همين دليل نسبت به همكارى با جن__اب آق__اى سيدمهدى امي__ن اق__دام نم______وده ام.

امي__دوارم اي___ن قبي__ل ت__لاش ه__اى ق__رآن__ى م__ا و شم__ا ب__راى روزى ذخي__ره ش__ود ك__ه ب__ه ج__ز اعم__ال و ني__ات خ_الص_انه، هي_چ چي_ز ديگ_رى ك_ارس_از نخواهد بود.

دكتر محمد بيستونى

رئيس مؤسسه قرآنى تفسير جوان

تهران _ تابستان 1388

مقدمه ناشر (11)

مق_دم_ه م_ؤل_ف

اِنَّ___هُ لَقُ_____رْآنٌ كَ___ري__مٌ

ف___ى كِت____ابٍ مَكْنُ_____ونٍ

لا يَمَسُّ___هُ اِلاَّ الْمُطَهَّ___روُنَ

اين ق_رآن_ى اس__ت ك__ري__م

در كت_____اب___ى مكن______ون

كه جز دست پ__اك__ان و فه_م خاصان بدان نرسد!

(77 _ 79/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخ_اب و تلخي_ص، و بر حسب موضوع طبقه بندى شده است.

در تقسيم بندى به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب 70 عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلى، عنوان مستقلى براى تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعى تقسيم گرديد. هر

(12)

فصل نيز به سرفصل هايى تقسيم شد. در اين سرفصل ها آيات و مفاهيم قرآنى از متن تفسي_ر المي__زان انتخ__اب و پس از تلخيص، به روال منطقى، طبقه بندى و درج گرديد، به طورى كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب 5 هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از لح__اظ زم__انى: كار انتخاب مطالب و فيش بردارى

و تلخيص و نگارش، از اواخ__ر س__ال 1357 ش__روع و ح__دود 30 س__ال دوام داشت__ه، و با توفيق الهى در ليالى مب__اركه قدر سال 1385پايان پذيرفت__ه و آم__اده چ__اپ و نش__ر گ_ردي_ده است.

ه__دف از تهيه اين مجموع__ه و نوع طبقه بندى مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآنى، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسرى بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايى دريافت كنند، و براى هر سؤال پاسخى مشخص و روش__ن داشت___ه باشن__د.

مقدمه مؤلف (13)

سال هاى طولانى، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مى آموختيم اما وقتى در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين مان قرار مى گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعى كه شنيده بوديم بايد جواب مى داديم. زمانى كه تفسير الميزان علامه طباطبايى، قدس اللّه سرّه الشريف، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايرانى قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابى را كه لازم بود مى توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردى كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مى نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاى چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسى اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعى طبقه بندى و خلاصه شود و در قالب يك دائرة المع__ارف در دست__رس همه دين دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه اى ب_ود ك_ه م_وجب تهيه اين مجل__دات گ__رديد.

بديهى است اين مجلدات شامل تمامى جزئيات سوره ها و آيات الهى قرآن نمى شود، بلكه

سعى شده مطالبى انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآنى، علامه بزرگوار

(14) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اص__ول اي__ن مط__ال__ب با ت__وضي__ح و تفصي__ل در «تفسير الميزان» موجود است ك__ه خ_وانن__ده مى تواند براى پى گيرى آن ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براى اين منظور مستند ه__ر مطل__ب با ذك__ر شم__اره مجل__د و شماره صفحه مربوطه و آيه م_ورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين نكته لازم است كه چون ترجمه تفسيرالميزان به صورت دومجموعه 20 جلدى و 40جلدى منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه مراجعه به ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددى آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف نظراز تعداد مجلدات برويد.

و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسمانى در مؤسسه اى انجام گيرد كه با ه__دف نش__ر مع__ارف ق__رآن ش__ري_ف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان، تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جن__اب آق_اى دكت_ر محم__د بيستونى، اصلاح و تنقي__ح و نظ__ارت هم__ه ج__انب_ه بر اين مجم__وعه ق_رآنى شريف را به عه__ده گي__رد.

مؤسسه قرآنى تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن

مقدمه مؤلف (15)

پيام آسمانى قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآنى را به صورت كتاب هايى در قطع جيب__ى منتش__ر مى كن__د. اي__ن ابتك__ار در نش__ر همي__ن مجل__دات ني__ز به كار رفته، ت__ا مط__الع__ه آن در ه__ر ش__راي__ط زم__ان__ى و مك__انى، براى ج__وانان مشتاق فرهنگ الهى قرآن شريف، ساده و آسان گردد...

و ما همه بندگانى هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انج__ام ش__ده و مى ش_ود، همه از جانب اوست !

و صلوات خدا بر محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و خاندان

جليلش باد كه نخستين حاملان اين وظيفه الهى بودند، و بر علامه فقيد آية اللّه طباطبايى و اجداد او، و بر همه وظيفه داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته اى بودند و ما را نيز در مسي__ر شن__اخت اس_لام واقعى پرورش دادن_د!

ليله قدر سال 1385

سيد مهدى حبيبى امين

(16) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

بخش اول :تحولات روحى انسان

فصل اول :تقوى

تقوى و تربيت نفس

«ي_ا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُ__وا كُتِبَ عَلَيْكُ__مُ الصِّيامُ... لَعَلَّكُ__مْ تَتَّقُونَ.»

«اى افرادى كه ايمان آورده ايد، روزه بر شما نوشته شد، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند، نوشته شده، تا پرهيزكار شويد.» (183 / بقره)

تعاليم عاليه اسلام و قرآن چنين افاده مى كند كه ساحت قدس پروردگار منزه تر از اين است كه احتياج به چيزى داشته باشد يا آزار و تأثرى در حقش تصور شود، و بالاخره از هرگونه عيب و نقص و نياز و حاجتى مبرى است، پس عبادات هر اثرى را داشته باشد تنها متوجه بنده خواهد شد نه خدا.

(19)

گناهان نيز چنين است. قرآن مى فرمايد: «اِنْ اَحْسَنْتُمْ اَحْسَنْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ وَ اِنْ اَسَأْتُمْ فَلَها _ اگر نيكى كرديد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد باز به خود بدى كرده ايد.» پس آث__ار اطاعت و معصيت عايد خود انسان مى شود كه كارى جز نياز و تهى دستى ندارد.

قرآن كريم در مورد روزه مى فرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». يعنى تشريع اين حكم براى اين است كه شما پرهيزكار شويد نه اين كه پروردگار به روزه گرفتن شما نيازمند باشد.

اما اين كه از روزه اميد يافتن تقوى مى توان داشت جاى شك نيست، چه هر انسانى اين مطلب را از فطرت خود مى يابد كه اگر كسى بخواهد با

عالم طهارت و قدس ارتباط پيدا كند و به مرتبه كمال و روحانيت برسد و درجات ارتقاء معنوى را به پيمايد اول چيزى كه بر او لازم است اين است كه از بى بندوبارى و شهوترانى بپرهيزد و جلو نفس سركش را گرفته و نگذارد در زمين طبع و طبيعت افسار گسيخته بهر سو كه مى خواهد

(20) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

ب__رود و در هرجا كه مى خواهد بماند و از دلبستگى و فرورفتن در مظاهر حيات مادى خ__ود را من_زه ك__ن و خلاصه از هرچي__ز كه او را از خ__دا ب__ازمى دارد دورى گزين__د.

اين تقوى از راه خوددارى از شهوات و دورى از هواهاى نفسانى دست مى دهد، و آن چه با حال عموم مردم مناسب است اين است كه در امور مورد نياز همگان مانند خوردن و آشاميدن و تمايل جنسى از شهوت هاى مشروع هم خوددارى كنند تا به واسطه اين تمرين، اراده آن ها تقويت شده و بتوانند از شهوت هاى نامشروع نيز خوددارى نمايند و به سوى پروردگار تقرب بجويند زيرا كسى كه در امور مشروع و مباح دع__وت خ__دا را اجابت كرد در امور غيرمشروع و حرام بهتر اطاعت و ف_رمانب__ردارى مى كند. (1)

1- الميزان، ج: 3، ص: 9.

تقوى و تربيت نفس (21)

حقيقت تقوا

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»

«(اين گون__ه است مناسك ح__ج) و هركس شعائ__ر الهى را ب__زرگ دارد، اي__ن ك__ار نش_ان__ه تق__واى دل ه__ا اس___ت.» (32 / ح___ج)

حقيق__ت تقوا، و احت__راز از غضب اله__ى، و تورع از محارم او، امرى است معنوى، كه قائ__م اس__ت به دل ها.

منظور از قلب و دل، نفوس است. پس تقوا قائم به اعمال

كه عبارت است از حركات بدنى، نيست. چون حركات در اطاعت و معصيت مشترك است. مثلاً دست زدن و

(22) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

لمس كردن بدن جنس مخالف، در نكاح و زنا يكى است. يا بى جان كردن انسان در جنايت و در قصاص يكى است و يا نماز براى خدا و براى ريا و امثال اين ها از نظر اسكلت ظاهرى يكى است.

پس اگر يكى حلال و ديگرى حرام، يكى زشت و ديگرى معروف است، به خاطر همان امر معنوى درونى و تقواى قلبى است، نه خود عمل، و نه عناوينى كه از افعال انتزاع مى شود مانند احسان و اطاعت و غيره. (1)

اساس سه گانه تقواى دينى

«... فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْ_وانٌ وَ مَا الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ مَت_اعُ الْغُروُرِ»

«بدانيد زندگى دنيا، تنها بازى و سرگرمى و تجمل پرستى و تفاخر در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، مانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرومى برد، سپس خشك مى شود، به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بين_ى ،

1- المي______________زان، ج: 28، ص: 248.

اساس سه گانه تقواى دينى (23)

سپس تبدي_ل به كاه مى شود و در آخرت ، يا عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى اله__ى و ( به هر حال ) زندگ__ى دنيا چيزى جز مت_اع غرور نيست.» (20 / حديد)

_ در دنياى ديگر عذابى سخت هست با مغفرت و خشنودى خدا، و زندگى اين دنيا بجز كالائى فريبنده نيست.

تقواى دينى به يكى از سه امر دست مى دهد و به عبارت ديگر خداى تعالى به يكى از سه وج__ه عبادت مى شود:

ترس _ امي__د _ عش___ق

شخص با ايمان بايد به حقيقت دنيا توجه داشته باشد و بداند كه دنيا مانند سراب است كه تشنه وقتى نزديك تر شود چيزى نمى بيند، بنابراين، بايد هدف خود را دنيا قرار ندهد و بداند كه در وراى اين دنيا جهان ديگرى است كه در آن جا به نتيجه اعمال خود مى رسد. حال يا آن نتيجه، عذابى است شديد در برابر كارهاى زشت او، و يا مغفرتى

(24) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

است از خدا در قبال كارهاى نيك او.

پس بايد از آن عذاب بترسد و به آن مغفرت اميد داشته باشد. ولى اگر عالى تر از اين فكر كند هدف خود را خوشنودى خدا قرار مى دهد نه به خاطر نجات از عذاب و رسيدن ب_ه ثواب، عمل كند.

ضمان__ت اجرائى ناش_ى از ترس

بعضى از مردم كه اتفاقا اكثريت را هم دارا هستند مسأله ترس از عذاب بر دل هايشان چيره گشته و از انحراف و گناه و عصيان بازشان مى دارد. هرچه بيشتر به تهدي__د و وعيدهاى الهى برمى خورن__د بيشتر مى ترسن__د و در نتيجه به عبادت و اطاعت مى پردازند.

ضمان__ت اجرائى ناش__ى از امي_د

بعضى ديگر از مردم اميد و طمع شان غلبه دارد و هرچه به وعده هاى الهى و ثواب ها

اساس سه گانه تقواى دينى (25)

و درجاتى كه خداوند نويد داده برمى خورند اميدشان بيشتر شده و به خاطر رسيدن به نعمت ها و كرامت ها و حسن عاقبتى كه خداوند به مردم باايمان و عمل صالح وعده داده بيشتر به تقوى و التزام اعمال صالح مى پردازند، باشد كه بدين وسيله به مغفرت و بهشت خدائى نايل شوند.

ضمانت اجرائى ناشى از شناخت واقعى خدا

دسته سوم طبقه علماى باللّه هستند. هدفشان

عالى تر از دو طبقه قبلى است. اينان خ__دا را نه از ترس عب__ادت مى كنند و نه از طم__ع به ثواب، بلكه او را عبادت مى كنند براى اين كه سزاوار عبادت است. فهميده اند كه خداون__د، پروردگار و مالك خود ايشان و اراده و رضاى ايشان و مالك هر چيزى غير ايشان است. اوست كه به تنهائى تمامى ام__ور را تدبي_ر مى كن__د.

خدا را اين چنين شناختند و خود را هم فقط بنده ديدند. از آن چه كه مى كند و آن چه

(26) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

كه نمى كندجز وجه خدا و توجه او چيزى ديگر در نظر نداشتند و طمع نمى دارد. نه التفاتى به عذاب دارد تا از ترس آن به وظيفه خود قيام كند، و نه توجهى به ثواب دارد تا اميدوار شود _ گو اين كه از عذاب خدا ترسنده و به ثواب او اميدوار است، ولكن محركش براى عبادت و اطاعت خوف و رجاءنيست.

اين طريق__ه، طريقه محب__ت است كه قلب را از هر تعلقى جز تعلق خدا پاك مى كند. قلب را منحصرا متعلق به خدا و هرچه كه منسوب به خداس__ت، از دي__ن و آورن__ده دين و ول__ىّ در دين و هرچه برگشتش به خ__دا باشد مى س__ازد، زيرا محبت به هر چيز محب__ت ب_ه آث__ار آن ني__ز هس__ت. (1)

1- المي_________زان، ج: 21، ص: 253.

اساس سه گانه تقواى دينى (27)

تقوى و توبه

«...وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ»

«...تقواى اله_ى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.» (12 / حجرات)

در آيه ف__وق اگر مراد از «تقوا» اجتناب از گناهانى باشد كه قبلاً مرتكب شده بودند، و بعد از ن_زول اين دستور از آن توب__ه كنند، آن وق__ت معناى «اِنَّ اللّ__هَ

تَوّابٌ رَحيمٌ» اين مى ش__ود كه خ__دا بسي__ار پذي_راى توب__ه اس__ت، و نسب__ت به بندگ__ان تائ__ب كه به وى پناهن__ده مى شون__د مه__رب___ان اس_ت.

اما اگر مراد به «تقوى» اجتناب از مطلق گناهان باشد هرچند كه تاكنون مرتكب آن نشده باشند، آن وقت مراد به جمله «اِنَّ اللّهَ تَوّابٌ رَحيمٌ» اين مى شود كه خدا بسيار به بندگان باتقوايش مراجعه نموده و درصدد هدايت بيشتر آنان برمى آيد و هر لحظه با فراهم كردن اسباب، آنان را از اين كه در مهلكه هاى شقاوت قرار گيرند، حفظ مى كند، و نسبت به ايشان مهربان است.

(28) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خدا دو جور توبه دارد _ يك توبه خدا قبل از توبه بنده است، و آن به اين است كه به بنده خود رجوع نموده و اورا موفق به توبه مى نمايد: «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا»(118/توبه) و يك توبه ديگرش بعد از توبه بنده است، يعنى وقتى بنده اش توبه كرد، دوباره به او رجوع مى كند، تا او را بيامرزد و توبه اش را بپذيرد «فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِه وَ اَصْلَحَ فَاِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ _ پس هركس بعد از ظلم و گناهش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا هم به او برمى گردد، و توبه اش را مى پذيرد.» (39 / مائده) (1)

1- الميزان، ج:36، ص: 201.

تقوى و توبه (29)

ميزان تقوى، و ميزان توان انسان

«فَاتَّقُوااللّهَ مَااسْتَطَعْتُمْ...»

«بنابراين تا آن جا كه در توان داري_د ، تقواى الهى را پيشه كنيد...،» (16 / تغابن)

_ ب__ه مق__دار استط__اعتت__ان از خ__دا بت__رسي__د، و ذرّه اى از آن مق__دار را از تق__وى و ت_رس خ__دا كوت__اه نيائي_د.

اي__ن آيه همان مطلب__ى را مى رساند كه آي__ه شريفه: «...اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ...» (102 / آل عمران) در مقام

افاده آن است، نه اين كه بخواهد بفرمايد هرچه توانستيد رعايت تقوى را بكنيد و هر مقدار كه نتوانستيد تقوى را رها كنيد.

ميان آيه موردبحث با آيه فوق الذكر هيچ منافاتى نيست، اختلافى كه بين آن دو وج__ود دارد چي__زى نظير اخت__لاف به مقدار و كيفي__ت اس___ت.

در جمله اولى دستور مى دهد تقواى شما همه مواردى را كه در سعه و قدرت شماس__ت فرابگيرد. و در آيه دوم__ى دستور مى دهد تقواى شما در همه موارد متصف

(30) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

ب__ه حقيقت باش__د، و تق__واى ص__ورى و ظاه__رى نباش_د.

اول__ى راجع به كميّ__ت و مقدار تقواس__ت. دومى مرب__وط به كيفي__ت آن اس__ت. (1)

«وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ماذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْرا...»

«و هنگامى كه به پرهي_زكاران گفته مى ش__ود پروردگار شما چه نازل كرده است ؟ مى گفتن__د : خي_ر ( و سع___ادت )...» (30 / نحل)

پاداش متقين در دنيا، در لحظه مرگ و در آخرت

«وَ قيلَ لِلَّذينَ اتَّقَوْا ماذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْرا...»

«و هنگامى كه به پرهيزكاران گفته مى شود پروردگار شما چه نازل كرده است ؟ مى گفتن__د : خي__ر ( و سع__ادت )...» (30 / نحل)

_ به متقين از مردم باايمان گفته مى شود: خدا پروردگارتان چه نازل كرده؟ و آن چه

1- الميزان، ج: 38، ص: 264.

پاداش متقين در دنيا، در لحظه مرگ و در آخرت (31)

ن__ازل ك_____رده ب___ود چگ_____ون______ه ب_______ود؟

گفتند: خير بود.

زيرا مردمى را كه احسان مى كنند در اين دنيا پاداشى نيك است، و در آخرت پاداش بهت____رى اس____ت.

آن گ_اه در آخ__رت آنان را مى ستاي__د تا كلام را تأكي__د كرده باش__د و مى فرماي__د:

_ و چ__ه ني_____ك اس___ت خ___ان____ه متقي_______ن.

آن گ__اه ت__وضي_____ح مج___دد م_____ى ده____د ك______ه:

_ خانه ايشان جنات عدنى است كه

در آن درمى آيند، از دامنه آن نهرها روان است، و در آن جا هرچ__ه را بخواهن__د در اختي__ار دارند.

و خ__دا اي__ن چني___ن متقي__ن را پ_____اداش م___ى ده__د.

«اَلَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ...» (32 / نحل)

معن__اى طيب بودن متقي_ن در حال توف__ى و م__رگ، خلوص آنان از خبث ظلم است.

مى فرم___اي___د:

(32) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

_ متقين كسانى هستند كه ملائكه آنان را قبض روح مى كنند در حالى كه از خبث ظل__م _ شرك و معاص__ى _ عاريند. و به ايش__ان مى گوين__د: سلامٌ عليكم _ كه تأمين قولى آنان است.

به ايشان _ به جنت درآئيد، به پاداش آن چه مى كرديد. و به اين سخن ايشان را به س__وى بهشت راهنمائى مى كنند.

مردم باتقوا به خاطر احسانى كه مى كنند، و به دستورات قرآن عمل مى نمايند، و مجتمع صالحى را تشكيل مى دهند كه حاكم در آن عدل و احسان و زندگى پاكيزه است، زندگى اى كه براساس رشد و سعادت استوار است و در نتيجه خودشان هم از دنياى خوشى برخ___وردار مى شون___د.

و زندگى آخرت براى چنين مردمى از دنيايشان بهتر است و خوشى آن زوال ناپذير است.(1)

1- المي______زان، ج: 24، ص: 83.

پاداش متقين در دنيا، در لحظه مرگ و در آخرت (33)

(34)

فصل دوم:توكّل

توكل، و چگونگى تسليم انسان به اراده الهى

«اَللّهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَ_وَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

«خداوند كسى است كه هيچ معبودى جُز او نيست و مؤمنان بايد فقط بر او توكل كنن___د.» (13 / تغاب_ن)

«توكّل» به معناى آن است كه انسان شخص غيرخودش را قائم مقام خود كند، تا او امور انسان را اداره نمايد، و لازمه اين وكيل گيرى اين است كه اراده وكيل قائم مقام اراده موكل، و فعل او فعل

اين باشد.

(35)

اين به وجهى با معناى اطاعت منطبق مى شود چون مطيع هم اراده و عمل خود را تابع اراده و عمل مطاع مى داند.

اطاعت بنده از پروردگار خود اين است كه اراده خود را تابع اراده پروردگارش كند، و عملى هم كه مى كند همين جنبه را داشته باشد، و به عبارتى ديگر بنده اراده خود را و آن چ__ه را كه متعلق اراده اوس__ت همه را فداى اراده و عم__ل پروردگارش نموده، و چني__ن ايثارى در راه او بكن_د.

پس اطاعت خداى تعالى در آن چه براى بندگانش تشريع كرده، و در متعلقات آن، خ__ود نوعى توكل بر خداس__ت، و چون اطاع__ت خدا براى هر خداشناس و مؤمن به خدا واج__ب است، پس توكل بر او نيز بر مؤمني__ن لازم است، و مؤمني__ن بايد بر او توكل كنند، و هم اطاع__ت او را گردن نهن__د، و اما كسى كه او را نمى شناسد، و به او ايم_ان ندارد، اطاعت هم ندارد.

(36) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

از آن چه گذش__ت روشن شد كه ايم__ان و عمل صال_ح نوعى از توكل بر خداست. (1)

توكل، و كفالت الهى

«...وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَ__ى اللّهِ فَهُ_وَ حَسْبُ_هُ...»

«...و هر كس بر خداون__د توكّل كن__د، كفاي__ت امرش را مى كن_د...،» (3 / طلاق)

_ كسى كه بر خدا توكّل كند خدا همه كاره اش مى شود كه خدا به كار خود مى رسد و خدا براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است.

كسى كه بر خدا توكّل كند، از نفس و هواهاى آن و فرمان هائى كه مى دهد خود را كنار بكشد و اراده خداى سبحان را بر اراده خود مقدم بدارد و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودش دوست

دارد ترجيح بدهد، و به عبارتى ديگر به دين خدا متدين شود، و به احكام او عمل كند.

1- الميزان، ج: 38، ص: 260.

توكل، و كفالت الهى (37)

_ «فَهُ___وَ حَسْبُ___هُ»

چنين كسى خدا كافى و كفيل او خواهد بود، و آن وقت آن چه را كه او آرزو كند، خداى تعالى هم همان را برايش مى خواهد، البته آن چه را كه او به مقتضاى فطرتش مايه خوش__ى زندگى و سعادت خود تشخيص مى دهد، نه آن چه را كه واهمه كاذبش سعادت و خوش___ى مى دان___د.

به حكم «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...» (3 / طلاق) از جائى كه او احتمالش را هم ندهد رزق مادى و معنوى اش را فراهم مى كند. رزق مادى اش را بدون پيش بينى خود او مى رساند، براى اين كه او قبل از رسيدن به چنين توكلى رزق خود را حاصل دسترنج خود و اثر اسباب هاى ظاهرى مى دانست، همان اسبابى كه دل به آن بسته بود، و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند جز به اندكى اطلاع نداشت، لكن خداى سبحان از همه

(38) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اسباب ها خبر دارد و اوست كه اسباب و مسببات را پشت سرهم مى چيند، هرطور كه بخواهد نظام مى بخشد، و به هريك از آن اسباب بخواهد اجازه تأثير مى دهد تأثيرى كه خود بنده چنان تأثيرى برايآن سراغ نداشته است.

از لحاظ رزق معنوى _ كه رزق واقعى همانست، چون مايه حيات جان آدمى است و رزق__ى است فناناپذي__ر _ آن را نيز بدون پيش بينى خود او مى رساند، دليلش اين است كه انس_ان نه از چنين رزق__ى آگهى دارد، و نه مى دان__د كه از چه راه__ى بوى مى رس__د.

خداى

سبحان كه ولى و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است، و او را از پرتگاه هلاكت بيرون مى كشد و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى دهد. البته وقتى بنده بر خدا توكل كرده و همه امور خود را به او واگذار مى كند، هيچ چيز از كمال و از نعمت هائى را كه قدرت بدست آوردن آن را در خود مى بيند از دست نمى دهد و آن چه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد

توكل، و كفالت الهى (39)

هم__ان را خداى تعالى برايش فراه__م مى كند، براى اين كه او به وى توكل كرده و خدا همه كاره او مى شود، و هيچ سبب ظاه__رى اين طور نيست، براى اين كه هر سببى را كه در نظر بگيرى يكبار كارگر مى افتد و بار ديگ__ر نمى افتد، ولى خداى تعالى اين طور نيست او به كار خود مى رسد «...اِنَّ اللّهَ بالِ__غُ اَمْرِهِ...» (3 / طلاق) و تمامى امور در حيطه قدرت خداى تعالى است.

_ «...قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا» (3 / طلاق).

ح__دود و اندازه هر موج__ودى را خداى تعال__ى معين مى كند. بنده متوكل نيز از تح__ت قدرت خ__داى خ_ارج نيست، پس اندازه ها و ح__دود او ني__ز بدست خداس__ت. (1)

1- الميزان، ج: 38، ص: 276.

(40) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

توكل، و انحصار آن به خدا

«...فَ__اللّ__هُ خَيْ__رٌ حافِظ__ا وَ هُ__وَ اَرْحَ__مُ الرّاحِمي____نَ»

«خداوندبهترين حافظ و اَرْحَمُ الرّاحِمين است.» (64/يوسف)

_ حفاظت كردن خ__دا بهتر است، و او از همه رحيمان رحيم تر است.

يعقوب عليه السلام با آيه فوق پسرانش مى فهماند كه وقتى اطمينان به آن ها در خصوص پسرش لغو بيهوده است، و هيچ لغو و بيهوده است، و هيچ اثر و خاصيتى ندارد،

پس بهترين اطمينان و اتكال، تنها آن اطمينان و توكلى است كه به خداى سبحان و به حفظ او باشد. و خلاصه وقتى امر مردد باشد ميان توكل به خدا و تفويض به او، و ميان اطمينان و اعتماد به غي__ر او، وثوق به خداى تعال_ى بهتر و بلكه متعين است.

غير خداى تعالى چه بسا در امرى مورداطمينان قرار بگيرد، و يا در امانتى امين پنداشته شود، ولى او كمترين رحمى به صاحب پندار نكرده و امانتش را ضايع كند، به

توكل، و انحصار آن به خدا (41)

خلاف خداى سبحان كه او ارحم الراحمين است، و در جائى كه بايد رحم كند از رحمتش دري__غ نمى ورزد. او عاج__ز و ضعيف را كه امر خ__ود تفويض به او نم__وده و بر او توك__ل جست__ه ترح__م مى كن__د، و كس__ى ك__ه ب_ر خ_دا توكل كند خ__دا او را بس است.

مقصود يعقوب عليه السلام از اعتماد به خدا به اين معنا بوده كه لزوم اختيار اطمينان و اعتماد به خدا، بر اعتماد به غير او از اين جهت است كه خداى تعالى متصف به صفات كريمه اى است كه به خاطر وجود آن ها يقين و اطمينان حاصل مى شود كه چنين خدائى بندگان متوكل را فريب نمى دهد، و كسانى را كه امور خود را تفويض به او كرده اند خدعه نمى كند، چه او رئوف به بندگان خويش، و غفور و ودود و كريم و حكيم و عليم، و به عبارت جامع تر ارحم الراحمين است. (1)

1- المي____________زان، ج: 22، ص: 56.

(42) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

درجات مختلف توكل

«...وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...»

«...و هر كس بر خداون_د توكل كن_د، كفاي__ت ام__رش

را مى كن___د،» (3 / طلاق)

خداى سبحان كه ولى و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است، او را از پرتگاه هلاكت بيرون مى كشد، و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى ده__د، و چنين بنده اى به خاطر اين كه به خداى تعالى توكل كرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هي__چ چيز از كم__ال و از نعمت هائى را قدرت به دست آوردن آن را در خود مى بين__د از دست نمى دهد، خلاصه آن چ__ه را كه امي__دوار ب__ود به وسيله

درجات مختلف توكل (43)

سعى و كوشش خود به دس__ت آورد همان را خ__داى تعال__ى برايش فراهم مى كند، براى اين كه او به وى توكل كرد، و كسى كه بر خدا توكل كن__د، خدا همه كاره او مى شود، و هيچ سب__ب از اسباب ظاه__رى اين ط__ور نيست.

چنين مقامى تنها نصيب صالحين از اولياء اين امت مى شود، و اما افراد پائين تر يعنى افراد متوسط از اهل تقوى كه درجات پائين ترى از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدايى هم آن مقدارى برخوردارند كه با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد، و چنان نيست كه هيچ بهره اى از اين موهبت نداشته باشند. چگونه محروم باشند با اين كه خداى عزوجلّ فرموده:

«وَاللّهُ وَلِىُ الْمُؤْمِني_نَ» (68 / آل عمران)، «وَاللّهُ وَلِىُ الْمُتَّقينَ» (19 / جاثيه).

همين كه به دين حق متدين هستند، و اين سنت حيات را پذيرفته، ورود و خروجشان در امور ناشى از اراده خداى تعالى است، خود تقوى اللّه و توكل بر اوست، براى اين كه اين گونه افراد مؤمن و متقى اراده خداى تعالى را در جاى اراده خودشان قرار داده اند، در نتيجه به همان مقدار از سعادت

زندگى برخوردار مى شوند، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى مخرجى قرار مى دهد، و از جائى كه خود آنان به فكرشان نرسد

(44) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

روزى شان مى دهد، و پروردگارشان كافى ايشان است، و او به كار خود مى رسد، و اراده خ__ود را به كرسى مى نشان__د، و چگونه چني__ن نباشد با اين ك__ه اوست كه براى هر چيزى ق_درى و مقدرى معين كرده است.

و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنه كرده باشد، و رخنه هم مى كند، چون غير از صالحان از اولياءاللّه آن ها كه از رتبه پائين ترند از شرك خالى نيستند.

پس مؤمن به هيچ درجه از درجات ولايت اللّه بالا نمى رود، مگر با توبه از شرك خفى كه هر مرحله از آن پائين تر از درجه ولايت آن مرحله است.

(آي__ه موردبحث از آيات برجست__ه ق__رآن اس__ت.) (1)

1- المي___زان، ج: 38، ص: 278.

درجات مختلف توكل (45)

ايمان و تسليم مقدمه توكل

«وَ ق_الَ مُوسى يا قَ_وْمِ اِنْ كُنْتُمْ ءَامَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوآا اِنْ كُنْتُمْ مُسْلِمينَ»

«موس__ى گفت : اى ق__وم من ، اگر شما ايم__ان به خ__دا آورده ايد، بر او توكل كني__د ، اگر تسلي__م فرم__ان او هستي___د.»(84 / ي__ونس)

_ اى قوم! اگر شما ايمان به خدا آورده ايد (كه ايمان آورده ايد) و اگر در برابر او تسليم هستيد (كه بايد چنين باشيد) پس بر خدا توكل كنيد.

ايمان به خدا اين فايده را براى مؤمن دارد كه او را ولو به طور اجمال به مقام پروردگار خويش آشنا مى كند و مؤمن مى داند كه خدا سببى است فوق همه اسباب، و

(46) تحولات روحى و

حركت اصلاحى انسان

هم__ه اسباب به او منتهى مى شود و تنها اوست كه سررشته دارد و مدبر همه چيز است.

ايم__ان، با اين حقايقى كه به مؤم__ن مى آموزد او را فرامى خواند كه كار خود را تسلي__م خدا كن__د و از اعتم__اد بر ظاهر اسب__اب كه مى توان آن ه__ا را به عن__وان سب__ب به ك__ار انداخ__ت اجتن__اب ورزد كه چني__ن اعتم__ادى ناشى از جه__ل اس___ت.

لازمه اين حال__ت اين است كه شخص همه كارش را به خ__دا ارجاع كن__د و بر او توكل نمايد.

در اين آيه موسى عليه السلام مردم را امر كرده است كه بر خدا توكل كنند ولى امر را ابتدا مشروط به ايم__ان كرده و آن گاه ك__لام را با شرط ديگ__رى كه اسلام است به پايان ب_رده است.

آيه دو شرط را جداى از هم ذكر كرده و شايد علت اين كه هر دو شرط را با هم ذكر نكرده اين است كه دو شرط برحسب حالى كه آن موقع مردم داشته اند، با هم فرق داشته، زيرا ايمان مردم واقعيت داشت و محرز بود ولى اسلام، يكى از شرايط كمال ايمان است و به هيچ وجه لازم و ضرورى نيست كه هر مؤمنى مسلمان باشد، بلكه

ايمان و تسليم مقدمه توكل (47)

آن چه بهتر است اين است كه مؤمن، ايمان خود را با اسلام تكميل كند. (1)

تفويض، توكل، و تسليم (مراحل سه گانه عبوديت)

«... فَسَتَذْكُرُونَ م_ا اَقُولُ لَكُ_مْ وَ اُفَ_وِّضُ اَمْ_رى اِلَ_ى اللّهِ اِنَ اللّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ»

«و ب_ه زودى آن چ_ه را مى گ_وي_م به خ_اط_ر خواهيد آورد ، من كار خود را به

1- الميزان، ج: 19، ص: 185.

(48) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خداوند يكت_ا واگ_ذار م__ى كن_م كه او نسب_ت به بندگانش

بيناست.» (44 / مؤمن)

_ و م__ن ام__ر خ____ود را ب__ه خ__دا تف___وي__ض مى كن____م...

تفويض امر به خدا، برگرداندن و واگذارى امر است به او، در نتيجه تفويض با توكل و تسليم قريب المعنا مى شود، چيزى كه هست اعتبارها مختلف است.

اگر آن را تفويض مى گويند، به اين اعتبار است كه بنده خدا آن چه را كه به ظاهر منسوب به خودش است، به خدا برمى گرداند، و حال عبد در چنين وضعى حال كسى است كه بركنار باشد و هيچ امرى راجع به او نباشد، و اگر توكلش مى خوانند به اين اعتبار است، كه بنده خدا پروردگار خود را وكيل خود مى گيرد، تا هر تصرفى را كه خواست در امور او بكند، و اگر تسليمش مى نامند، به اين اعتبار است كه بنده خدا رام و منقاد محض است، در برابر هر اراده اى كه خداى سبحان درباره اش بكند، و هركارى كه از او بخواهد، بدون اين كه هيچ امرى را به خود نسبت دهد، اطاعت مى كند، پس تفويض و توكل و تسليم مقامات سه گانه اى هستند، از مراحل عبوديت، از همه پائين تر و سطحى تر توكل است و ازآن باريك تر و بالاتر تفويض، و از آن هم دقيق تر و مهم تر تسليم است. (1)

1- المي_________زان، ج: 34، ص: 212.

تفويض، توكل و تسليم (مراحل سه گانه عبوديت) (49)

مقام اتكال مؤمن به خدا

«اِذْ هَمَّتْ طآئِفَتانِ مِنْكُمْ اَنْ تَفْشَلا...»

«( و ب_ه ي__ادآور ) زمان__ى را كه دو طايف_ه از شم__ا تصميم گرفتن__د سست__ى نش__ان دهند...» (122 / آل عم__ران)

_ و آن دو دسته در اثر ترس به فكر آن افتادند كه سستى از خود نشان دهند با اين كه خدا يار آن هاست، و سزاوار نيست كه شخص مؤمن با آن كه مى داند

خدا يار و ياور اوست ترسيده و ضعف و زبونى به خود راه دهد. و اين وظيفه مؤمنين است كه امر خود را به خدا واگذار نموده و به او توكّل كنند. و كسى كه به خدا توكّل كرد خدا هم نگهدار او

(50) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خواهد بود.

«وَ لَقَ____دْ نَصَ__رَكُ__مُ اللّ__هُ بِبَ__دْرٍ وَ اَنْتُ____مْ اَذِلَّ_____ةٌ...» (123 / آل عمران)

خداوند اين آيه را به عنوان شاهد و نمونه ذكر فرموده تا عتاب و سرزنش خود را نسبت به مؤمنين با نشان دادن موردى كه آن ها را در عين ضعف و زبونى يارى كرده است تشديد نمايد. مقصود آيه چنين است: «سزاوار نبود كه از شما مظاهر ضعف و سستى نمودار شود و حال آن كه خداوند شما را در جنگ بدر در عين اين كه ذليل بوديد يارى فرمود.»

خداوند در اين آيه شريفه نصرتى را كه در جنگ بدر نسبت به مؤمنين فرموده ذكر كرده و سپس آن را در مقابل ترس و ضعف كنونى شان قرار داده است. و بديهى است كه هركس عزّت و عظمتى به دست آورد مولود مدد و يارى الهى است. بشر با صرف نظر از يارى پروردگار جز فقر و ذلت سرمايه ديگرى ندارد. بنابراين مؤمنين هم با قطع نظر از عنايات الهى مردمى ضعيف و ذليل مى باشند. عزّتى را كه مؤمنين دارا مى باشد در اثر مدد و يارى الهى است. (1)

1- المي_زان، ج: 7، ص: 8.

مقام اتكال مؤمن به خدا (51)

رابطه توكل و سرنوشت

«قُلْ لَنْ يُصيبَنآ اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

«بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آن چه خداوند براى ما نوشته است،

او مولى ( و سرپرست ) ما اس__ت و مؤمنان تنها بر خ_دا توكل مى كنند.» (51 / توبه)

حاصل اين آيه اين است كه _ ولايت و اختيار امور ما تنها و تنها به دست خداست. اين انحصار از عبارت «هُوَ مَوْلينا» استفاده مى شود.

حقيقت ولايت تنها از آن خداس__ت. خداى تعالى سرنوش__ت حتمى از خير و شر براى هم__ه تعيين نموده، و با اين كه مى دانيم قبل از ما سرنوش__ت ما معلوم و معين

(52) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

شده، چرا اوام__ر او را امتثال ننم__وده و در احياى ام_ر او و جهاد در راه او سعى نكنيم.

حال خداى تعال__ى هم مشيت خود را اجرا مى كند و ما را پيروز مى گرداند و يا شكست مى دهد به عال__م ما مربوط نيس__ت، زيرا وظيفه بنده، بندگى كردن و ترك تدبير و امتثال امر مولاس__ت، كه خلاصه هم__ه توك__ل است.

_ «وَ عَلَ__ى اللّ____هِ فَلْيَتَ____وَكَّ__لِ الْمُ__ؤْمِنُ_____ونَ».

اين جمله نشان مى دهد چون ولايت و اختيار ما با خداست و ما به او ايمان داريم لازمه اين ايمان اين است كه بر او توكل كرده و امر خود را به او واگذار كنيم بدون اين كه در دل، حسنه و موفقيت در جنگ را از مصيبت و شكست خوردن، ترجيح داده و آن را اختيار نمائيم.

بنابراين اگر خداون__د حسنه را روزى ما ك__رد منتى بر ما نه__اده، و اگ__ر مصيبت را اختيار كرد مشي__ت و اختيارش بدان تعل__ق گرفته، و ملامت و سرزنشى بر ما نيست، و ما خ__ود هي__چ ناراح__ت و اندوهگي__ن نمى شوي___م.

چگونه غير اين باشيم در حالى كه خداوند فرموده:

_ هيچ مصيبتى به زمي__ن يا به نفوس شم__ا

نرسد مگر پيش از آن كه خلقش كنيم

رابطه توكل و سرنوشت (53)

در نام_ه اى بوده... .

_ هيچ مصيبتى نمى رسد مگر به اذن خدا، و كسى كه به خدا ايمان آورد خدا دلش را هداي__ت مى كن_د.

_ ... اين بدان جه__ت است كه خدا صاح_ب اختيار كسانى است كه ايمان آورده اند.

_ «وَاللّهُ وَلِ__ىُ الْمُؤْمِني_نَ» (68 / آل عمران)

_ «فَاللّهُ هُوَ الْوَلِىُّ»

آيات فوق همه متضمن اصول اين حقيقتند كه، حقيقت ولايت از آن خداى سبحان است و احدى غيرخدا هيچگونه ولايت و اختيارى ندارد.

اگر انسان براستى به اين حقيقت ايمان داشته و مقام پروردگار خود را بشناسد قهرا به پروردگار خود توكل مى جويد، و حقيقت مشيت و اختيار را به او واگذار مى كند، و ديگر به رسيدن به حسنه خوشحال و در برابر مصيبت اندوهناك نمى گردد. و

(54) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

همچنين نسبت به آن چه كه به دشمن انسان مى رسد نبايد خوشحال و بدحال گردد. اين از نادانى و جه__ل به مقام پروردگ__ار است زيرا دشم__ن هم از خود اختيارى ندارد. (1)

مفهوم توكل در امور تكوينى و تشريعى

«...وَاتَّقُوا اللّهَ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

«... از خدا بپرهيزيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل (و تكيه) كنند.» (11/مائده)

در اين آيه كه خداوند متعال به تقوى و توكل بر خدا امر نموده، منظور حقيقى نهى شديد از ترك تقوى و توكّل بر خداست.

منظور از توكل در اين جا، هم در كارهاى زندگى تكوين و هم در امور دينى، و يا تنها

1- المي___________زان، ج: 18، ص: 185.

مفهوم توكل در امور تكوينى و تشريعى (55)

مرب__وط به امور دينى اس__ت، بدين معن__ى كه خداون__د مؤمني__ن را فرمان مى دهد خدا و پيامب__رش را در احكام دينى اش

و تمام آن چه را كه پيامبر آورده و ش__رح داده اطاعت نموده و كار دين و قواني__ن الهى را به خدايش__ان واگذار نم__وده و از دخالت هاى مستقلانه خود و تصرف__ات نابجا در قواني__ن دينى كه خ__دا به ايشان سپرده است بپرهيزند، و چنان ك__ه فرمان مى دهد كه در سلسله علل و معلولات تكوينى، خدا را اطاعت كرده و به آن روش عم_ل نموده و هرچيزى را در زندگى از راهش بجويند.

البته اعتماد به اين اسباب ظاهرى نداشته و استقلال و «ربوبيت» بدان ها نداده و به انتظ__ار نتايجى باشند كه خداون__د باتدبير و مشيت خود اراده نموده و برايشان انتخاب مى كند.

حكايتى كه بدنبال فرمان فوق ذكر مى فرمايد كه يهود و نصارى كه به آن بلاهاى الهى مبتلا شدند در اثر اين بود كه پيمان الهى را فراموش كردند و آن پيمان چيزى جز

(56) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

پيمان تسليم كامل براى خدا نبود.

لازمه اش اين بود كه از مخالفت پروردگار پرهيز نموده و در امور دينى خود بر او توكل كنند. بدين معنى كه خدا را در اين امور «وكيل» مطلق خود قرار دهند و آن چه را كه برايش__ان اختيار نموده اختي__ار كنند و آن چ__ه را او برايش__ان بد مى دان__د بد بدانن__د.

لكن آن ها كلمات را از معانى خود منحرف ساختند و به معناهائى كه منظور نبود تفسير نمودند و در اثر اين كار مقدارى از دين خود را فراموش كردند. و اين مقدار، قسمتى بود كه با رفتن آن هر خير و سعادتى از ميان رفته و مابقى را كه در دستشان بود نيز تباه گردانيد. زيرا دين مجموعه اى از احكام و معارف مرتبطى

است كه با تباه ش__دن قسمتى، قسمت ديگ__ر نيز فاسد مى گردد _ خصوصا در اركان و اصول _ مانن__د كسى كه نم_از بخواند نه به قص__د قربت، انف__اق كند نه براى رضاي__ت خ__دا... .

از اين جا فهميده مى شود كه آيه فوق اهل ايمان را از مخالفت تقوى و ترك توكل بر

مفهوم توكل در امور تكوينى و تشريعى (57)

خداوند برحذر مى دارد. (1)

توكل، و تأثير اسباب هاى ظاهرى

«... قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ»

«... گف_ت: خداوند نسبت به آن چه مى گوييم ناظر و حافظ است.» (66 / يوسف)

كلمه «وكيل» از وكالت است كه به معناى تسلط بر امرى است كه بازگشت آن به غير شخص وكيل است، ولى وكي__ل قائم به آن امر و مباشر در آن است. توكيل كردن ديگرى هم به همي__ن معناست كه او را در ك__ارى تسلط ده__د تا او به ج__اى خ__ودش آن ك__ار را انج___ام ده__د.

1- الميزان،ج:10، ص: 60.

(58) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

و توكل به خدا به معناى اعتماد بر او و اطمينان به اوست در امرى از امور، و توكيل خداى تعالى و توكل بر او در امور به اين عنايت نيست كه او خالق و مالك و مدبر هر چيز است، بلكه به اين عنايت است كه خداوند اجازه داده است هر امرى را به مصدرش و هر فعلى را به فاعلش نسبت دهند، و چنين نسبتى را به نحوى از تمليك ملك ايشان كرده و اين مصادر در اثر و فعل اصالت و استقلال ندارند، و سبب مستقل تنها خداى سبحان است كه بر هر سببى غالب و قاهر است.

بنابراين، رشد فكرى آن است كه وقتى انسان

امرى را اراده مى كند و به منظور رسيدن به آن متوسل به اسباب عادى كه در دسترس اوست مى شود، ولى در عين حال چنين معتقد باشد كه تنها سببى كه مستقل بر تدبير بر امور است خداى سبحان است، و استقلال و اصالت را از خودش و از اسبابى كه در طريق رسيدن به آن امر به كار بسته، نفى نموده و بر خدا توكل و اعتماد كند.

توكل، و تأثير اسباب هاى ظاهرى (59)

معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش و به اسباب قطع يا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود را و اسباب را مستقل در تأثير ندانسته و معتقد باشد كه استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است، و در عين حال سببيت غيرمستقل را براى خود و براى اسباب قائل باشد.

ل__ذا مى بينيم يعق__وب عليه السلام در عي__ن توكل__ش به خ__دا اسباب را لغو و مهمل ندانست__ه به اسب__اب عادى تمس__ك مى ج_وي__د.

خداى سبحان بر هرچيز وكيل است از جهت امورى كه نسبتى با آن چيز دارند، هم چنان كه او ولى هرچيز است ازجهت استقلال اش به قيام بر امور منسوب به آن چيز، و خود آن امور عاجزند از قيام به امور خود، با حول و قوه خود، و نيز او ربّ هرچيز است

(60) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

از جهت اين كه مالك و مدبر آن است. (1)

ولايت و توكل

«قُلْ لَنْ يُصيبَنآ اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلينا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

«بگو هيچ حادثه اى براى ما رخ نمى دهد مگر آن چه خداوند براى ما نوشته است، او مولى ( و سرپرست ) ما است و

مؤمنان تنها بر خدا توكل مى كنند.» (51 / توبه)

_ بگو به ما جز آن چه كه خدا برايمان مقرر كرده نمى رسد كه او مولاى ماست و مؤمنان بايد به خدا توكل كنند.

از جمل__ه «هُوَ مَوْلينا» استف__اده مى ش__ود ك__ه ولاي__ت و اختي__ار ام__ور م__ا تنه__ا و تنها به دست خداس__ت، نه به دست خ__ود ما و نه به دس_ت اسباب هاى ظاهرى.

1- المي______________زان، ج: 22، ص: 60.

ولايت و توكل (61)

خداى تعالى سرنوشتى حتمى از خير و شر براى همه تعيين نموده است. با علم به اين امر چرا ما اوامر او را امتثال نكنيم و در احياى امر او و جهاد در راه او سعى نكنيم؟ حال خداى تعالى هم مشيت خود را اجرا مى كند و ما را پيروز مى گرداند يا شكست مى دهد به ما مربوط نيست، زيرا وظيفه بنده، بندگى و امتثال امر است، كه خلاصه همه توكل است.

از همين جا معلوم مى شود كه جمله _ «وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» به معناى آن است كه ولايت و اختيار امر ما با خداست، و ما به او ايمان داريم، و لازمه اين ايمان اين است كه بر او توكل كرده و امر خود را به او واگذار كنيم بدون اين كه در دل، موفقيت در جنگ را به شكست خوردن ترجيح داده و آن را اختيار كنيم. اگر خداوند حسنه را روزى ما كرد منتى بر ما نهاده، و اگر مصيبت را اختيار كرد مشيت و اختيارش بدان تعلق گرفته، و ملامت و سرزنشى بر ما نيست و ما هم ناراحت و اندوهگين نمى شويم. اگر

(62) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

انسان به راست__ى به اين حقيق__ت ايمان

داشته و مقام پروردگار خود را بشناسد قهرا بر پروردگار خود توكل مى جويد، و حقيق__ت مشيت و اختي__ار را به او واگ__ذار مى كند، و ديگر به رسي__دن حسنه خوشحال و در برابر مصيب__ت اندوهناك نمى گردد. و همچنين نسبت به آن چه كه به دشمن انسان مى رسد نبايد خوشحال و بدحال گردد. زيرا دشمن هم اختيارى ندارد.

اين از جه__ل به مق__ام پروردگ__ار است كه وقت__ى دشم__ن انس__ان موفقيتى به دست آورد ناراح_ت شود و يا وقت__ى او مبتلا و گرفت__ار شود خوشح__ال ش__ود.(1)

1- الميزان، ج: 18، ص: 185.

ولايت و توكل (63)

مفهوم ولايت، و اولياء اللّه

«اَلاآ اِنَّ اَوْلِي_آءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»

«آگ__اه باشيد اولياء (و دوست__ان) خدا نه ترس__ى دارند و نه غمگي__ن مى شوند.» (62 / يونس)

_ ه__ان! ك_ه اولي__اى خ___دا هي__چ خوف و حزن__ى ندارن____د.

خدا در اين آيه و دو آيه بعدى از اولياء خود يادآورى كرده، و آن را معرفى نموده و آثار «ولايت» آنان و اختصاصى كه دارند توصيف كرده است.

اصل معنى ولايت اين است واسطه اى كه بين دو چيز حائل شده از بين برداشته

(64) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

شود و چيز خارجى بين آن دو باقى نماند. بعدا اين دو كلمه به طور استعاره براى دو چيزى كه _ به هر شكلى _ به هم نزديك باشند اطلاق شده است.

اين نزديكى اعم است از نزديك نسبى يا مكانى و يا نزديكى از نظر منزلت يا بر اثر دوستى و امثال آن، و لذا كلمه «ولى» به هر كدام از طرفين ولايت اطلاق مى شود. در اين اطلاق مخصوصا نظر به آن است كه هركدام وابستگى اى به ديگرى داردكه ديگران ندارند.

پس خدا «ولىّ» بنده

مؤمن خويش است زيرا ولىّ امر و مدبرشان اوست. او را به راه راست خوي__ش هدايت مى كند و در كاره__اى شايسته و ناشايسته به او امر و نهى مى كن__د و در زندگى دني_ا و آخرت ياريش مى كن__د.

مؤمن حقيقى نيز «ولىّ» پروردگار خويش است زيرا به خداى خود وابستگى دارد. اوامر و نواهى او را اطاعت مى كند و در عموم بركات اعم از هدايت و توفيق و تأييد و

مفهوم ولايت، و اولياء اللّه (65)

استواركردن كارها و همچنين در بهشت و رضوان الهى كه به دنباله آن ها مى آيد، وابسته به خداست.

در هرحال اولياى خدا همان مؤمنينند كه خدا خودش را در حيات معنوى «ولىّ» آنان مى شمارد و مى فرمايد _ «وَاللّهُ وَلِىُ الْمُؤْمِنينَ».

البته مؤمنينى كه تقواى مستمرى داشته اند كه از نظر زمانى سابق بر ايمانشان ب__وده است _ «اَلَّذي__نَ امَنُ__وا وَ ك__انُ___وا يَتَّقُ__ونَ»

مراد از ايمان در اين آيه، درجه عالى ايمان است كه با دارابودن آن معنى عبوديت و مملوكيت خالص بنده خدا به حد كمال مى رسد نه مرتبه اول ايمان. (1)

1- الميزان، ج: 19، ص: 147.

(66) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

محروميت از ولايت و كفالت الهى

«...وَ مَ_____نْ يَتَ___وَكَّ__لْ عَلَ____ى اللّ____هِ فَهُ__وَ حَسْبُ___هُ...»

«...و هر كس بر خداون__د توكّل كن__د، كفاي__ت ام_رش را مى كند...،» (3 / طلاق)

خداى سبحان ولى و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است.

افراد متوسط از اهل تقوى كه درجات پائين ترى از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدائى هم آن مقدارى برخوردارند كه با اخلاص ايمان و اعمال صالحش___ان مطابق__ت دارد.

اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و

محروميت از ولايت و كفالت الهى (67)

عملشان

رخنه كرده باشد، و رخنه هم مى كند.

چ__ون غير از صالحان از اولياى خدا، آن ها كه از رتبه پائين ترند از شرك خفى خالى نيستن__د _ «بيشترش__ان به خدا ايم__ان نمى آورند مگ__ر آن كه در عين ح__ال مشركند».

خداون__د فرموده: «و من به طور قط__ع آمرزنده هركسى هستم كه توبه كند، و ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد».

پس مؤم__ن به هي__چ درج__ه از درجات ولاي__ت الهى بالا نم__ى رود مگ__ر با توب__ه از ش__رك خف__ى ك__ه ه__ر مرحل_ه از آن پائين ت__ر از درج__ه ولايت آن مرحل__ه اس__ت.

آي__ه فوق از آيات برجسته قرآن است. (1)

1- الميزان، ج: 38، ص: 279.

(68) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

(69)

فصل سوم:آرامش و اطمينان قلبى

مفهوم نفس مطمئنه و عقايد و اعمال او

«ي_ا اَيَّتُهَ___ا النَّفْ___سُ الْمُطْمَئِنَّ____ةُ...»

«تو اى روح آرام يافته.» (27و28/فجر)

_ تو اى نفس مطمئنه

(70)

آن چه از سياق آيه استفاده مى شود اين است كه نفس مطمئنه نفسى است كه با علاقمندى و ياد پروردگارش سكونت يافته و بدان چه او راضى است رضايت مى دهد و در نتيجه خود را بنده اى مى بيند كه مالك هيچ خير و شرى و نفع و ضررى براى خود نيست، و نيز دنيا را يك زندگى مجازى و داشتن و نداشتن و نفع و ضرر آن را امتحان الهى مى داند و در نتيجه اگر غرق در نعمت دنيائى شود، به طغيان، و گسترش دادن به فس__اد، و به علو، و استكبار وادار نمى شود، و اگر دچار فقر و فقدان گردد اين تهى دستى و ناملايمات او را به كف__ر و ترك شكر وانم_ى دارد، بلكه همچنان در عبوديت پاى برجاس__ت، و از ص__راط مستقي_م منحرف نمى شود، نه به اف__راط و نه به تفري__ط.

«اِرْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً _ خشنود و پسنديده به

سوى پروردگارت بازگرد!»(28 / فجر)

مفهوم نفس مطمئنه و عقايد و اعمال او (71)

بعضى پنداشته اند كه اين خطاب بعد از حسابرسى نفوس مطمئنه به ايشان مى شود ولكن به نظر ما ظرف اين خطاب از اول تا به آخر روز قيامت است، يعنى از همان لحظه اى كه نفوس مطمئنه زنده مى شوند، تا لحظه اى كه داخل بهشت مى شوند، بلكه از لحظ__ه اى كه مرگشان مى رسد، مورد اين خط__اب هستند، تا وقتى كه به جنّت الخلد وارد شوند.

اگر نفوس مطمئنه را به وصف راضيه و مرضيه توصيف كرده، براى آن است كه اطمينان و سكونت يافتن دل به پروردگار مستلزم آن است كه از او راضى هم باشد، و هر قضا و قدرى كه او برايش پيش مى آورد كمترين چون و چرائى نكند، حال چه آن قضا و قدر تكوينى باشد، و چه حكمى باشد كه او تشريع كرده باشد، پس هيچ سانحه اى او را به خش__م نمى آورد و هيچ معصيتى دل او را منحرف نمى كند.

(72) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

وقتى بنده خدا از خدا راضى باشد، قهرا خداى تعالى هم از او راضى خواهد بود، چون هيچ عاملى جز خروج بنده از زىّ بندگى، خدا را به خشم نمى آورد، و بنده خدا وقتى ملازم طريق عبوديت باشد مستوجب رضاى خدا خواهد بود.

«فَ__ادْخُل__ى فى عِب__ادى وَ ادْخُل__ى جَنَّت__ى» (29 و 30/ فجر)

اين آيه نتيجه گيرى از جمله بالاست كه مى فرمايد: چون راضى و مرضى به سوى پروردگ__ارت برمى گ__ردى پس در زم_ره بندگان__م درآى، و در بهشت__م داخ__ل ش__و.

اين فرم__ان دلالت دارد بر اين كه صاح__ب نفوس مطمئنه در زمره بندگان خداست، و جاي__ز مقام عبودي___ت اس___ت.

جمله «فَادْخُلى فى

عِبادى» در حقيقت امضاى عبوديت وى است و جمله «وَادْخُلى جَنَّتى» منزلگاه او را معين مى كند.

مفهوم نفس مطمئنه و عقايد و اعمال او (73)

وقتى فرمود: داخل «جنت من» شو، منظور اين بوده است كه او را به تشريف خاصى مشرف كند. در كلام خداى تعالى هيچ جا غير اين آيه جنت را به خود نسبت نداده است.(1)

مفهوم آرامش خاص نازل شده از جانب خدا

«ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ وَ...»

«سپس خداوند «سكينه» خودرا بر رسولش و بر مؤمنان نازل كرد و...» (26/توبه)

1- المي_____زان، ج: 40، ص: 227.

(74) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

_ آن گاه خدا سكينت خود را بر پيغمبرش و بر مؤمنان نازل كرد و... سكينت يك عطيّه مخصوص بوده كه خدا به رسول خود و مؤمنين ارزانى داشته است. در كلام مجيدش جز در م_وارد انگشت شم__ارى كه شاي__د به ده مورد نرس__د اسمى از آن نب__رده است.

سكينت امرى بوده غيرسكون و پايدارى، و غير مصداقى كه ما آن را در همه شجاعان و دليران يل مى بينيم. خلاصه يك نوع خاصى از اطمينان و آرامش نفسانى ب_وده، و خصوصي__ات و اوصاف مخصوصى به خود داشته است.

خداى تعالى هرجا در كلام خود اسم آن را مى برد به عنوان منّت بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و مؤمنان و عطيّه مخصوصى كه تنها از ناحيه خود بر آنان نازل مى كرده است اسم مى برد. پس معلوم مى شود يك حالت الهيى بوده كه بنده با داشتن آن ديگر پروردگار

مفهوم آرامش خاص نازل شده از جانب خدا (75)

خ__ود را فراموش نمى كن__د، نه آن حالت__ى كه شجاع__ان زورمن__د، و دلاوران مغرور به دلاورى خ__ود و تكيه كنندگ___ان بر نفس خوي___ش دارن_د.

در كلام مجي__د الهى، هرجا كه اسمى از اين

كلمه برده شده قبل و بعد از آن اوصاف و آثارى آمده ك_ه در هر وق__ار و اطمين__ان نفسى ياف__ت نمى ش__ود. مث__لاً مى فرماي_د:

«آن دم كه به رفيق همراهش مى گفت نترس كه خدا با ماست، خدا هم سكينت خ_ود را بر او ن__ازل نموده و با لشكريان__ى كه شما نمى ديدي__د تأيي__دش ك__رد.»

«خداوند از مؤمنين آن دم كه در زير درخت با تو بيعت كردند راضى شد و آن چه كه در دل هاى ايشان بود دانست پس خدا سكينت خود را برايشان نازل كرد.»

كه در آيه فوق نزول سكينت را بر آنان مقيد كرد به اينكه چيزى در دل هاى آنان سراغ داشت و به خاطر آن سكينت را بر دل هايشان نازل كرد.

(76) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

پس معلوم مى شود سكينت مخصوص آن دلى است كه يك نحوه، طهارتى داشته باشد. از سياق آيه برمى آيد كه آن طهارت عبارت است از ايمان صادق يعنى ايمانى كه آميخت_ه با نيت خلاف نباشد.

در آيه ديگر از آثار سكينت زيادى ايمان بر ايمان را مى شمارد.

در آيه ديگر مى فرمايد: «آن دم كه كفر ورزندگان تعصب جاهليت در دل افكنده پس خدا سكينت خود را بر پيغمبر و بر مؤمنين نازل كرد و بر كلمه تقوى استوارشان ساخت و ايشان حق__ا سزاوار و اهل براى آن بودند، و خدا به همه چيز دانا بوده است.»

ملاحظه مى شود كه نزول سكينت از ناحيه خداى تعالى همواره در مواردى بوده كه قب__ل از نزول آن استع__داد و اهليت در قلب طرف وجود داشته و آن اهليت و قابليت همان چيزى است كه خداوند فرم_ود «فهمي_د كه در دل چه دارند...».

مفهوم آرامش

خاص نازل شده از جانب خدا (77)

يك__ى ديگر از آثار سكينت اين است كه هركس كه واجد آن شد ملازم تقوى و طه__ارت و دورى از مخالف__ت خ__دا و رس___ولش مى ش__ود و ديگر پيرام__ون محرمات و گناهان نمى گردد.

و زيادشدن ايمان بر ايمان با نزول سكينت معنايش اين است كه: انسان علاوه بر ايمان صادقش به اصل دعوت دين، داراى نگهبانى الهى مى شود كه او را از آلوده شدن ب_ه گناهان و ارتكاب محرمات نگه م__ى دارد.

پس در آيه بالا مراداز مؤمنين غيرمنافقين و غيربيماردلان و سست ايمانان است. (1)

نزول اطمينان و ثبات به قلب

1- الميزان، ج: 18، ص: 46.

(78) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُ_وبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَ__زْدادوُا ايمانا مَعَ ايمانِهِمْ...»

«او كسى است كه سكينه و آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد تا ايمانى بر ايمانشان افزوده شود،...» (4/فتح)

_ خدا كسى است كه ثبات و اطمينان را كه لازمه اى از مراتب روح است در قلب مؤمن جاى داد، تا ايمانى كه قبل از نزول سكينت داشت بيشتر و كامل تر شود.

مراد به «سكينت» آرامش و سكون نفس، ثبات و اطمينان آن به عقايدى است كه به آن ايم__ان آورده است. عل__ت نزول سكينت را اين دانسته كه ايمانى جديد به ايمان سابق خود بيفزايد.

مراد به انزال سكينت در قلوب مؤمنين، ايجاد آن است بعد از آن كه فاقد آن بودند،

نزول اطمينان و ثبات به قلب (79)

چون بسيار مى شود كه قرآن كريم خلقت و ايجاد را نزول مى خواند و مى خواهد به علو مبدأ آن اشاره كند.

مراد به اين كه فرمود: تا ايمان خود را زياد كنند، شدت يافتن ايمان به چيزى است، چون ايمان به

هر چيز عبارت است از علم به آن اضافه التزام آن، به طورى كه آثار علمش در عمل ظاهر شود، و معلوم است كه هريك از علم و التزام نامبرده امورى است كه شدت و ضعف مى پذيرد، پس ايمان كه گفتيم عبارت است از علم و التزام، نيز شدت و ضع___ف مى پذيرد.

ايمان تنها و صرف علم نيست، به دليل آياتى كه از كفر و ارتداد افرادى خبر مى دهد كه با علم به انحراف خود كافر و مرتد شدند.

ص__رف علم به چي__زى و يقين به اين ك__ه حق است، در حص__ول ايم__ان كافى

(80) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

نيست، و صاح__ب آن عل__م را نمى ش__ود مؤم__ن به آن چي__ز دانست، بلك__ه باي__د ملت__زم به مقتض__اى علم خود نيز باشد. (1)

راه وصول به آرامش قلبى

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ...»

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! از مخالفت خدا بپرهيزيد و هر انسانى بايد بنگرد ك__ه چه چيز را براى فردايش از پيش فرستاده...» (18 / حشر) (2)

1- المي_________زان، ج: 36، ص: 95.

راه وصول به آرامش قلبى (81)

_ اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پيش فرست__اده باشد... مانن__د آن كسانى مباشي__د كه خدا را فراموش كردند و خ__دا هم خود آن__ان را از ي__اد خودش__ان ب__رد و ايش__ان هم__ان ف_اسقانن__د.

كمال هر چيزى خالص بودن آن است، هم در ذاتش و هم در آثارش، پس كمال انسانى هم در همين است كه خود را بنده اى خالص، و مملوكى براى خدا بداند، و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و از صفات

اخلاقى به آن صفتى متصف باشد، كه سازگار با عبوديت است _ نظير خضوع و خشوع و ذلت و فقر در برابر ساحت عظمت و

1- المي_________زان، ج: 38، ص: 88.

(82) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

عزّت و غناى خداى عزوجل، و اعمالش را طبق اراده او صادر كند، نه هرچه خودش خواست، و در هيچ يك از اين مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش.

همواره به ذات و افعالش نظر تبعيت محض و مملوكيت صرف داشته باشد، و داشتن چنين نظرى دست نمى دهد مگر با توجه باطنى به پروردگارى كه بر هرچيز شهيد و به هر چيز محيط، و بر هر نفسى قائم است. هركس هرچه بكند او ناظر عمل وى است. از او غافل نيست، و فراموشش نمى كند.

در اين هنگ_ام است كه قلبش اطمينان و سكونت پيدا مى كند، هم چنان كه فرمود:

«...اَلا بِذِكْ__رِ اللّ_هِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»

راه وصول به آرامش قلبى (83)

«آگ__اه باشيد با ياد خ__دا دل ها آرامش مى يابد.» (28 / رعد)

و در اي__ن هنگام اس__ت كه خداى سبح__ان را به صف__ات كمالش مى شناسد، و در قب__ال اين شناسائ__ى صفات عبوديت و جهات نق__ص خودش برايش آشك__ار مى گردد.

ولايت الهى _ منشأ آرامش و قدرت باطنى

آيات الهى در قرآن كريم در ولايت الهى مؤمنين چنين نازل شده اند:

_ «وَاللّهُ وَلِىُ الْمُؤْمِني__نَ _ خ_دا سرپرست مؤمن__ان اس__ت.» (168 / آل عمران)

(84) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ مَوْلَى الَّذينَ امَنُوا وَ اَنَّ الْكافِرينَ لا مَوْلى لَهُمْ _ اين بدان جهت اس__ت كه خدا سرپرس__ت كسانى است كه ايم__ان آورده اند، و اما كافران س_رپرستى ندارند.» (11 / محمد)

_ خداست سرپرست آن هائى

كه ايمان آورده اند، ايشان را از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى آورد، و كسانى كه سرپرستشان شيطان است همان شيطان ايشان را از نور به سوى ظلمت بيرون مى كشد.

_ خ__ود م___ا شيطان ه__ا را سرپرس__ت كسان__ى كردي__م كه ايم__ان نمى آورن___د.

_ اين ك__ه مى بينيد شيطان است كه اولياء خود را مى ترساند.

در م___ورد مؤمني__ن مى فرماي___د:

_ اينان ممكن نيست با دشمنان خدا و رسول دوستى كنند، هرچند كه پدر يا فرزند

ولايت الهى _ منشأ آرامش و قدرت باطنى (85)

يا برادر يا خويشاوندان خود باشند، چون خداوند ايمان را در دلهايشان نوشته و حك كرده، و بر وحى از جانب خود تأييدشان نموده است.

از آيه فوق برمى آيد آن حيات زائد بر حيات كفار كه در مؤمنين است حياتى است كه از حيات و روح خدا سرچشمه دارد، و پاداش و اثر حك شدن ايمان و استقرار آن در قلب است. پس اين مؤمنين مؤيدند بر وحى از جانب خدا، و اين روح وقتى افاضه مى شود كه ايم__ان در دل رسوخ كن__د. آن وقت است كه حيات__ى جديد در قال__ب و كالبدش__ان دميده مى ش__ود، و در اثرش نورى پيش پايشان را روشن مى كند.

_ او همان خدائى است كه سكينت و آرامش را در دل هاى مؤمنين نازل كرد، تا ايمانى جديد بر ايمانشان بيفزايد، و تمامى آسمان ها و زمين لشكريان خدايند، و

(86) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خدا همواره داناى فرزانه است.

_ پس خداى تعالى سكينت را بر رسولش و بر مؤمنين نازل كرده، و كلمه تقوى را در دل هايشان حك نمود، و حقا اهل و سزاوار آن بودند.

_ خداوند سكينت خود را بر او

نازل كرد و او را با لشكريانى كه شما آن ها را نمى دي__دي__د تأيي__د نم____ود. (1)

زندگى پاكيزه، حاصل آرامش قلبى

«اَلَّذينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصّلِحتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَأبٍ»

«آن ه__ا كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاكيزه ترين ( زندگى )

1- المي_________________زان، ج: 4، ص: 140.

زندگى پاكيزه، حاصل آرامش قلبى (87)

نصيبش_ان اس__ت و بهتري__ن سرانجام ه__ا.» (29 / رع____د)

_ كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، براى آن ها خوشى و سرانجام ني__ك است.

در اين آيه كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، و در نتيجه با ياد خدا داراى اطمين__ان قلب دائم__ى مى شوند، به رسي__دن به زندگى و عيشى طيب و سرانجامى نيك بشارت مى دهد.

نعمت هرچه كه باشد از اين رو گواراست كه مايه خوشى زندگى است، و وقتى مايه خوشى و سعادت است كه قلب با آن، سكونت و آرامش يابد و از اضطراب خلاص شود. چنين آرامش و سكونتى براى احدى دست نمى دهد مگر آن كه به خدا ايمان داشته باشد

(88) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

و عم__ل صالح كن__د، پس تنها خداس__ت كه ماي_ه اطمينان خاطر و خوشى زندگى است.

بعيد نيست كه در آيه موردبحث زندگى و معيشت مؤمنين را پاكيزه تر خوانده، و پاكيزگى بيشتر براى آنان قائل شده است. چون زندگى در هر صورت خالى از پاكيزگى نيست، چيزى كه هست در كسانى كه به ياد خدا بوده و داراى آرامش قلب هستند، طيب بيشترى دارد و از آلودگى به ناگوارى ها دور است.

زيرا هرك__ه خود را تحت ولايت خداى تعالى قرار داده مى داند كه هرچه برايش تقدي__ر كند، ماي__ه سع__ادت اوست، اگر چي__زى

به وى عط__ا كند خي__ر اوست و اگر من_ع كند باز خير اوست. (1)

1- الميزان، ج: 22، ص: 267.

زندگى پاكيزه، حاصل آرامش قلبى (89)

اطمينان قلبى، حاصل ادراك حق و قبول و تسليم به آن

«اَلَّذي__نَ ءَامَنُ__وا وَ تَطْمَئِ__نُّ قُلُوبُهُ_مْ بِذِكْرِ اللّهِ اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»

«آنها كسانى هستندكه ايمان آورده اند و دلهايشان به يادخدا مطمئن (و آرام) است، آگاه باشيد با ياد خدا دل ها آرامش مى يابد.»

_ كسانى كه ايم__ان آورده و دل هايش__ان به ياد خدا آرامش مى گيرد، كه البته با ي__اد خدا دل ه__ا آرام__ش پي_دا مى كنن___د.»

«اطمينان» به معناى سكونت و آرامش است، و اطمينان به سوى چيزى به اين است

(90) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

كه آدمى با آن دلگرم و خاطرجمع شود. «انابه _ رجوع به حق» همان ايمان و اطمينان قلب است با ذكر خدا. البت__ه اين از ناحيه عب__د است كه او را آم__اده و مستع__د مى سازد ب__راى اين ك__ه مشم__ول عناي__ت و عطيه الهى گ__ردد.

ايمان صرف ادراك نيست. ايمان به خدا به صرف اين نيست كه انسان بداند و درك كند كه خدا حق است، زيرا مجرد دانستن و درك كردن ملازم با ايمان نيست، بلكه با استكبار و انكار هم مى سازد، بلكه عبارت است از پذيرائى و قبول مخصوصى از ناحيه نفس، نسبت به آن چه كه درك كرده، قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك و آثارى را كه اقتضاء دارد تسليم شود. و علامت داشتن چنين قبولى اين است كه ساير قوا و جوارح آدم_ى نيز آن را قب__ول نموده، مانن__د خود نف__س در برابرش تسلي__م ش__ود.

اين جاست كه مى بينيم بسيارى از اشخاص با علم و درك زشتى و پليدى باز به آن

اطمينان قلبى،

حاصل ادراك حق و قبول و تسليم (91)

عمل اعتياد دارند و نمى توانند خود را از آن بازدارند، براى همين است كه قبح آن را درك كرده اند ولى ايمان به آن ندارند و در نتيجه تسليم درك خود نشدند.

هدايت از ناحيه خداى سبحان اقتضاى امرى را از قلب و يا صدر و يا بگو نفس آدمى دارد كه نسبت آن امر با آن هدايت، نسبت قبول و انفعال است به امر موردقبول كه در يك آيه خداوند آن را به شرح صدر و توسعه سينه تعبير كرده و در آيه بالا آن را ايمان و اطمينان قلب ناميده، و آن عبارت از اين است كه آدمى خود را در قبول امر مقبول در امنيت ببيند، و قلبش با آن تسكين و آرامش يابد، و آن امر در قلبش راه پيدا كند و در آن جايگزين شود، بدون اين كه قلب مضطرب و يا روى گردان شود. (1)

1- الميزان، ج: 22، ص: 263.

(92) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

نفى اعتماد به نفس و اثبات اعتماد به خدا

«...وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ»

«...و گفتند: "خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست ". (173 / آل عمران)

_ گفتن__د خدا براى ما ب__س است و بهتري_ن وكيل است.

اعتماد به نفس كه بعضى از نويسندگان ما به تقليد از غربى ها جزء فضايل انسانى دانسته ان__د، در قام__وس دين وج___ود ن___دارد.

نفى اعتماد به نفس و اثبات اعتماد به خدا (93)

ق__رآن فقط اعتم__اد به خداون__د را مى شناس___د و مى فرماي____د:

«آن كسانى كه مردم به آن ها گفتند: مردمان گرد آمده اند بر سر شما بتازند بترسيد، ايمانش__ان قوى تر شد و گفتن__د خ__دا براى ما ب_س است

و بهتري_ن وكيل است.»

قرآن مى فرمايد:«...اَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ...» (165/بقره) «...فَاِنَ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعا»(139/نساء)

يعنى تمام قوت و نيرو از خداوند است و تمام عزت ها از خداست. (1)

1- الميزان، ج: 8، ص: 220.

(94) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

فصل چهارم :كمال

نشانه هايى از مرحله كمال در انسان

«اَلاآ اِنَّ اَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ»

«آگ_اه باشيد اولي__اء (و دوستان) خدا نه ترس__ى دارن__د و نه غمگي__ن مى شون_د.»

(62/يونس) (1)

1- المي__________زان، ج: 19، ص: 149.

(95)

_ بدانيد كه اولي__اء خدا هي__چ ترس و اندوهى ندارند.

اسلام بنده پيوسته رشد مى كند تا بدان جا كه سراسر وجودش را تسليم در برابر خدا قرار مى گيرد و در تمام امورى كه به او مربوط است تسليم به خدا مى شود كه بازگشت هرچيز به سوى خداست.

ايمان در اين مرحل__ه يعنى يقين به خ__دا و همه ام__ورى كه راج__ع به خداس__ت. اين ايم__ان، ايم__ان كامل اس__ت و بندگى بن__ده با چنين ايمان__ى به حد كم__ال مى رسد.

خ__دا اهل اين نحو ايم_ان را توصيف به _ «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» _ مى كند.

م__راد از ايمان در اين آيه درج__ه عالى ايم__ان است كه با دارا بودن آن معنى عبوديت و مملوكيت خالص بنده به خدا به حد كمال مى رسد.

(96) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اطلاق اين آيه مى رساند كه مؤمنين داراى دو صفتند: يكى عدم خوف و ديگرى عدم ح__زن، و اين دو، هم در نشئه دنياست و هم در نشئه آخرت.

البته معناى اين كه اولياى خدا جز از خدا نمى ترسند و حزن ندارند اين نيست كه خير و شر، نعمت و بلا، و لذت و ال__م در نظر آن ها مساوى است و ادراك مشابه دارند بلكه اين

اس__ت كه براى كسى غير از خدا استق__لال در تأثير قاي__ل نيستند و منحص__را ملك و حكم را از آن خ__دا مى دانند و غي__ر از او از كسى نمى ترسن__د و براى خودشان ملكى و حق_ى نسبت به هيچ چيز قائ_ل نمى شوند تا در اين زمين__ه ترسناك يا غمگي__ن شوند.

راه وصول به كمال عبوديت انسانى

راه وصول به كمال عبوديت انسانى (97)

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ...»

«اى كسان__ى كه ايمان آورده اي__د ! از مخالفت خدا بپرهيزيد...» (18 / حشر) (1)

_ اى كسانى كه ايمان آورديد از خدا بترسيد و هر انسانى منتظر رسيدن به اعمالى كه از پي__ش فرست__اده باش__د... .

هدف آيه فوق اين است كه مؤمنين را وادار مى كند كه به ياد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نكنند و مراقب اعمال خود باشند كه چه مى كنند. چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد، و مراقب باشند جز اعمال صالح انجام ندهند. و صالح را هم براى رضاى خدا بياورند و اين مراقبت را استمرار دهند و همواره از نفس

1- المي_________زان، ج: 38، ص: 87.

(98) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خود حساب بكشند، و نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت كنند. و ذكر خداى تعالى به ذكرى كه لايق ساحت عظمت و كبريائى اوست يعنى ذكر خدا به اسماء حسنى، و صفات علياى او كه قرآن بيان نموده، تنها راهى است كه انسان را به كمال عبوديت مى رساند، كمالى كه انسان مافوق آن ديگر كمالى ندارد.

كمال انسانى در اين است كه خود را بنده اى خالص و مملوكى براى خدا بداند و براى خود هيچگونه استقلالى قائل نباشد، و

از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد كه سازگار با عبوديت است، نظير خضوع و خشوع و ذلت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غن__اى خداى عزّوجل، و اعم__ال و افع__ال__ش را طبق اراده او ص__ادر كند، نه هرچه خودش خ__واست، و در هيچ يك از اين مراح__ل دچ__ار غفلت نش__ود، نه در ذاتش و نه در صفات___ش و نه در افعالش.

راه وصول به كمال عبوديت انسانى (99)

تزكيه و تعليم حكمت در جهت كمال انسانى

«... يَتْلُوا عَلَيْهِ_مْ اي_اتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»

«...تا آيات__ش را بر آن ها بخوان__د و آن ها را پاكي__زه كند و كتاب و حكمت بياموزد،...» (2 / جمعه)

_... تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آن ها را لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت و كتاب سماوى و حكمت الهى بياموزد...

كلمه «تزكيه» معناى نمو صالح را مى دهد، نموى كه ملازم خير و بركت باشد. پس

(100) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

تزكيه آن جناب مردم را به معناى آن است كه ايشان را به نموى صالح رشد دهد و اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادتشان كند، در نتيجه در انسانيت خود به كمال برسن_د، و حالشان در دني__ا و آخرت استقامت يابد، سعيد زندگى كنند، و سعيد بميرند.

منظور از «تعليم كتاب» بيان الفاظ و تفسير معانى مشكل و مشتبه آن است، در مقابلش تعليم حكمت است، كه عبارت است از معارف حقيقيه اى كه قرآن متضمن آن است.

در اين آيه شريفه مسأله تزكيه را جلوتر از تعليم كتاب و حكمت ذكر كرده، بدان جهت بوده كه آيه موردبحث در مقام توصيف تربيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مؤمنين است، و در مقام تربيت،

تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است.

معلوم است كه در عالم تحقق و خارج، اول علم پيدا مى شود، بعد تزكيه، چون تزكيه از ناحيه عمل و اخلاق تحقق مى يابد، پس اول بايد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم

تزكيه و تعليم حكمت در جهت كمال انسانى (101)

شد، و بعد به آن ها عمل كرد، تا به تدريج زكاة (پاكى دل) هم به دست آيد. (1)

آيا از انسان كامل، تكليف ساقط است؟

«فَ__لا تَ__دْعُ مَ__عَ اللّ__هِ اِله__ا اخَ___رَ فَتَكُ__ونَ مِ__نَ الْمُعَذَّبي___نَ»

«هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود.» (213 / شعراء)

_ با خداى يكتا خداى ديگر مخوان وگرنه جزو معذبين خواهى بود.

اعمال صالحه كه تكليف بدان تعلق مى گيرد همان طور كه نفس آدمى را به كمال

1- المي____زان، ج: 38، ص: 179.

(102) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است. و معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد.

اين كه برخى مفسرين گفته اند: «تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند براى اين است كه آن__ان را به حد كمال برساند، و در نتيجه اگر بنده اى به حد كمال رسيد ديگر تكليف از او برداشت__ه مى شود.» صحيح نيست.

همان طور كه واجب است براى به كمال رسيدن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالحه است بياوريم، و در آن تمرين و ممارست داشته، و همواره با آن رياضت و جهاد با نفس كنيم، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال رو به نقص نگذارد.

مادامى كه انس__ان وابسته به زندگى زمين__ى

است چاره اى ن__دارد جز اين كه

آيا از انسان كامل، تكليف ساقط است؟ (103)

زحم_ت تكليف را تحمل كند. (1)

1- الميزان، ج: 30، ص: 225.

(104) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

فصل پنجم :اخلاص و مُخلَصين

معناى اخلاص و مُخلَص

«...فَ_ادْعُ_وهُ مُخْلِصي_نَ لَهُ الدّينَ...»

«...پس او را بخواني_د و دين خ__ود را براى او خال__ص كني__د...،» (65 / مؤم_ن)

اين كه در آيات موردبحث و در آيات بسيارى ديگر، اخلاص عبد را به خدا نسبت

(105)

داده، با اين كه بنده بايد خود را براى خدايش خالص كند بدان جهت است كه بنده جز موهبت خداى تعالى چيزى را از ناحيه خود مالك نيست، و هرچه را خدا به او داده باز در مل__ك خود اوست، پس اگر بنده دي__ن خود را و يا بگ__و خود را براى خدا خال__ص كند، در حقيق__ت خداون__د او را جه__ت خود خالص كرده است. (1)

نمونه هاى ممتاز اخلاص

«... وَ اجْتَبَيْنهُمْ وَ هَدَيْنهُمْ اِل_ى صِرطٍ مُسْتَقيمٍ»

1- المي_________زان، ج: 21، ص: 259.

(106) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«...اف__رادى را برگزيدي__م و هداي__ت به راه راس__ت نمودي___م.» (87 / انع___ام)

البته در اين ميان افرادى هستند كه خداوند در خلقت ايشان امتيازى قائل شده، و ايشان را با فطرتى مستقيم و خلقتى معتدل ايجاد كرده، و اين عده از همان ابتداء امر با اذهانى وقّاد و ادراكاتى صحيح و نفوسى ظاهر و دل هائى سالم نشود و نما نمودند. و با همان صفاى فطرت و سلامت نفس و بدون اين كه عملى و مجاهدتى انجام داده باشند به نعمت اخلاص رسيده اند، در حالى كه ديگران با جد و جهد مى بايستى در مقام تحصيلش برآيند، آن هم هرچه مجاهدت كنند به آن مرتبه از اخلاص كه آن عده رسيده اند نمى رسند. آرى اخلاص ايشان بسيارعالى تر و رتبه آن بلندتر از آن اخلاصى است كه با اكتس__اب به دست آيد، چون نامبردگ_ان دل هائى پاك از لوث موانع و مزاحمات داشتند.

نمونه هاى

ممتاز اخلاص (107)

ظاهرا در عرف قرآن مقصود از كلمه «مخلَصين» _ به فتح لام _ هرجا كه آمده باشد هم ايشان باشند. و اين عده همان انبياء و امامان معصوم عليهم السلامند. و قرآن كريم هم تصريح دارد بر اين كه خداوند ايشان را اجتباء نموده يعنى جهت خود جمع آورى و براى حضرت خود خالص ساخته است.

و به ايش__ان از علم، آن مرحله اى را داده كه ملكه عاصمه اى است ايشان را از ارتك__اب گناهان و جرائ_م حفظ مى كند.

اي__ن ع__ده از پروردگ__ار خ__ود چي_زه_ائ__ى اط__لاع دارن__د كه ديگ__ران ندارن__د.

و نيز محبت الهى ايشان را وامى دارد به اين كه چيزى را جز آن چه كه خدا مى خواهد نخواهند و به كلى از نافرمانى او منصرف باشند. (1)

1- المي_________زان، ج: 21، ص: 259.

(108) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

حالت خلوص كامل انسانى

«...وَ قالَ__تْ هَيْتَ لَكَ ق_الَ مَعاذَ اللّهِ...»

«...و گفت: بشت__اب به سوى آن چه براى تو مهياس__ت ( يوسف ) گفت : پناه مى ب___رم ب_ه خ___دا،...» (23 / يوسف)

_ آن زنى كه يوسف در خانه وى بود او را از نفسش مراوده مى كرد درها را محكم ببس__ت و گفت بيا، گفت پناه به خدا... .

حالت خلوص كامل انسانى (109)

عزيز مصر با همه اطمينانى كه به خود داشت و با اين كه هيچ انتظارى نداشت در پاس__خ خود جمله اى را از يوس__ف دريافت كرد كه يكب_اره او را در عشقش شكست داد.

يوسف در جوابش تهديد نكرد، و نگفت من از عزيز مى ترسم و يا به عزيز خيانت روا نمى دارم، و يا من از خاندان نبوت و طهارت هستم، و يا عفت و عصمت من مرا از فحشاء جلوگير است، نگفت

من از عذاب خدا مى ترسم و يا ثواب خدا را اميد مى دارم، و اگر قلب او به سببى از اسباب ظاهرى بستگى و اعتماد داشت طبعا در چنين موقعيت خطرناكى از آن اسم مى برد، ولى مى بينيم كه به غير از «مَعاذَ اللّه» چيز ديگرى نگفت و به غير از عروة الوثقاى توحيد به چيز ديگرى تمسك نجست.

پ__س معلوم مى ش__ود در دل او ج__ز پروردگ__ارش اح__دى نب__وده و ديدگ__انش ج__ز ب__ه س____وى او نم__ى نگ__ريست___ه اس____ت.

(110) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اين همان توحيد خلصى است كه محبت الهى وى را بدان راهنمائى نموده و ياد تمامى اسباب و حتى ياد خودش را هم از دلش بيرون افكنده، زيرا اگر امنيت خود را فراموش نكرده بود مى گفت: «من از تو پناه مى برم به خدا» و يا عبارت ديگر نظير آن، بلكه گفت: «مَعاذَ اللّه _ پناه بر خدا». (1)

چگونه محبت باعث اخلاص مى شود؟

«هُوَ الْحَىُّ لا اِلهَ اِلاّ هُ_وَ فَ_ادْعُ_وهُ مُخْلِصي_نَ لَهُ الدّينَ...»

1- المي___زان، ج: 21، ص: 195.

چگونه محبت باعث اخلاص مى شود؟ (111)

«زن__ده واقع__ى او است، معب__ودى جز او وجود ن__دارد، پس او را بخواني__د و دي__ن خود را براى او خال__ص كني__د...،» (65 / مؤم__ن)

عبادت خدا از ترس عذاب آدمى را وادار مى كند به زهد و چشم پوشى از لذايذ دنيوى براى رسيدن به نجات اخروى.

آن كس ه__م كه طم__ع ث__واب دارد طمع__ش او را وادار به كارهائ__ى از قبي__ل عب__ادت و عم__ل صال_ح مى كن__د تا به نعم__ت اخروى و بهش__ت برين نائل__ش س__ازد.

هري__ك از اين دو طري__ق صاحبش را به اخ__لاص براى دي__ن وامى دارد ن__ه اخلاص براى «خ__دا» صاح__ب دي__ن.

طريقه محبت است كه

قلب را از هر تعلقى جز تعلق خدا پاك مى كند، از زخارف دنيا و

(112) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

زينت هاى آن، از اولاد و همسران، از مال و جاه، و حتى از خود و آرزوهاى خود، پاك مى سازد، و قلب را منحصرا متعلق به خدا و هرچه كه منسوب به خداست از دين و آورنده دين و ولىّ در دين، و هرچه برگشتش به خدا باشد، مى سازد. چون محبت به هرچيز محبت به آثار آن نيز مى باشد.

چنين كسى از كارها آن كارى را دوست مى دارد كه خدا دوستش بدارد. آن كارى را دشمن مى دارد كه خدا دشمنش بدارد. به خاطر رضاى خدا راضى و به خاطر خشم خدا خشمگي_ن مى ش_ود. اين محب_ت ن_ورى مى شود كه راه عمل را ب_راى او روشن مى سازد _ «وَ جَعَلْن_ا لَ_هُ نُ_ورا» (122 / انع__ام). و روح_ى مى ش_ود كه او را به خي_رات وامى دارد _ «...وَ اَيَّدَهُ__مْ بِ__روُحٍ مِنْ__هُ...» (22 / مجادله) و همي__ن است سرّ اين ك__ه از چني__ن كسى جز جميل و خير سر نمى زند، و هي_چ مكروه__ى و ش__رّى را مرتك__ب نمى ش__ود.

چگونه محبت باعث اخلاص مى شود؟ (113)

به هيچ موجودى از موجودات عالم و از حوادثى كه در عالم رخ مى دهد نمى نگرد، مگر آن كه دوستش داشته و زيبايش مى بيند، زيرا از آن ها جز اين جنبه را كه آيات و نشانه هاى خدا و تجليات جمال مطلق و حسن غيرمتناهى و غيرمشوب به نقص و مكروه اند، نمى بيند.

اين گونه اشخاص غرق در نعمت هاى الهى و غرق در مسرتى هستند كه غم و اندوهى با آن نيست، و غرق در لذت و ابتهاجى هستند كه ديگر مشوب به الم و اندوه نيست،

و غرق در امنيتى هستند كه ديگر خوفى با آن نيست. چه همه اين عوارض سوء وقتى عارض مى شوند كه انسان «سوء» را درك بكند، و شر و مكروهى ببيند، و كسى كه هيچ چيزى را شر و مكروه نمى بيند او جز جميل و خير مشاهده نمى كند، و وقايع را جز به مراد دل و موافق را رضا نمى بيند. پس اندوه و ترس و هر سوئى ديگر و هر چيزى كه

(114) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

مايه اذيت باشد در چنين كسى راه ندارد، بلكه از او سرور و ابتهاج و امنيت به مرحله اى است كه هيچ مقياسى نمى تواند اندازه اش را معلوم كند، و جز خدا هيچ كس نمى تواند بر آن احاطه يابد، و اين مرحله، مرحله اى است كه تعلقش در وسع نفوس مردم عادى نيست، و هركسى نمى تواند كنه و حقيقت آن را دريابد مگر تصور ناقصى از آن بكند _ «اَلاآ اِنَّ اَوْلِيآءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ».

اين طايفه همان مقربينى هستند كه به قرب خداى تعالى رستگار شدند، چه ديگر چيزى كه ميان آنان و پروردگارشان حائل گردد باقى نمانده، نه در محسوسات و نه در موهومات، و نه آن چه مورد هوا و خواهش نفس و يا مورد تلبيس شيطان باشد، زيرا هرچه كه در برابر آنان قرار گيرد آيتى خواهد بود كه از حق تعالى كشف مى كند، نه حجابى كه ميان آنان و حضرتش ساتر شود، و به همين جهت خداوند علم اليقين را بر

چگونه محبت باعث اخلاص مى شود؟ (115)

ايشان افاضه مى كند و كشف مى كند براى ايشان از آن چه كه نزد اوست، از حقايقى كه از

ديدگان مادى مستور است.

اين طايفه در حقيقت متوكلين بر خدا و تفويض كنندگان به سوى خدا و راضيان به قضاء او و تسليم در برابر امر اويند. و چون جز خير نمى بينند و جز جميل به چشمشان نمى خورد، همين معنا باعث مى شود كه ملكات اخلاق فاضله و خلق هاى كريمه كه سازگار با اين نظر _ كه نظر توحيد است _ باشد، در دل هايشان مستقر گردد، و در نتيجه همان گون__ه كه در عمل مخلصند در اخلاق نيز مخلص شوند. و معناى اخلاص دين براى خدا هم همين است. (1)

1- الميزان، ج: 21، ص: 256.

(116) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

خوف اهل اخلاص، و درجات خوف از خدا

«وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ»

«و براى كسى كه از مقام پروردگارش بترسد، دو باغ بهشت است.» (46 / رحمن)

_ و آن كس____ى ك__ه از مق___ام پ__روردگ__ارش خ____وف دارد دو بهش____ت دارد.

خ__وف از مقام پروردگ__ار چيس__ت؟

خوف هم مانند عبادت مراحلى دارد. بعضى ها از عقاب خدا مى ترسند، و از ترس عذاب او كفر نمى ورزند و گناه نمى كنند. قهرا لازمه چنين خوفى اين است كه عبادت

خوف اهل اخلاص، و درجات خوف از خدا (117)

صاحبش عبادت كسى باشد كه از عذاب خدا مى ترسد و عبادت مى كند تا گرفتار عقاب او نگ__ردد. در نتيج__ه عب_ادتش محض__ا براى خ__دا نباش__د، و اي_ن قس__م عب__ادت عبادت بردگ__ان است كه موال__ى خود را از ت__رس سياس__ت و شكنجه اطاعت مى كنند.

هم چنان كه بعضى ديگر او را به طمع ثواب و پاداشش بندگى مى كنند. عبادت مى كنند تا به رسيدن بدان چه دلخواهشان است رستگار گردند. اينان هم عبادت خدا را محضا للّه انجام نمى دهند. عبادتشان يك قسم تجارت است.

خوف در

آيه فوق، ظهور در هيچيك از اين دو قسم خوف يعنى خوف از عذاب و خوف از فوت لذت هاى نفسانى در بهشت ندارد، چون اين دو نوع خوف غير خوف از قيام و آگاهى خدا نسبت به اعمال بندگان است، و نيز غير از خوف از مقامى است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد، چون خوف از آگهى خدا و نيز خوف مقام پروردگار

(118) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

تأثر خاصى است كه براى بنده بدان جهت كه بنده است، در برابر ساحت عظمت و كبريائى مولاي__ش حقير و ذليل است دس__ت مى دهد و باعث مى شود آثارى از مذمت و خوارى در قبال عزت و جبروت مطلقه خداى تعالى از او ظهور كند.

عبادت خداى تعالى از ترس او البته ترس به اين معنا عبارتست از خضوع در برابر او بدين جه__ت كه او اللّه اس__ت، ذوالجلال و الاك__رام است، نه بدين جهت كه جهنم دارد، و نه بدي__ن جه__ت كه بهش__ت دارد، و وقت__ى عبادت به اين انگي__زه انج__ام شود خالصا لوجه اللّه صورت مى گيرد.

آن كسان از جن و انس كه آيه فوق اشاره به ايشان است عبارتند از اهل اخلاص _ آن هائى كه خاضع در برابر جلال خداى تعالى هستند... و اين خائفان دو بهشت دارند. (1)

1- المي_______زان، ج: 37، ص: 219.

خوف اهل اخلاص، و درجات خوف از خدا (119)

امتياز علماى الهى و عارفان باللّه

«...اِنَّم__ا يَخْشَ__ى اللّ_هَ مِ__نْ عِب__ادِهِ الْعُلَم__ؤُا...»

«...از مي__ان بندگ__ان خ__دا تنه_ا دانشمن__دان از او مى ت_رسن__د،...» (28 / فاطر)

_ از جمله بندگان خدا تنها دانايان از او بيم دارند...،

اين جمله توضيح مى دهد چگونه و چه كسانى از آيات الهى كه مربوط به نظام آفرينش است، عبرت مى گيرند،

و اين آيات اثر خود را كه ايمان حقيقى به خدا و خشيت

(120) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

از اوست، به تمام معناى كلمه تنها در علماء مى بخشد، نه جهال. انذار تنها در علما نتيجه بخش است، چه در آن جا كه فرمود: «اِنَّما تُنْذِرُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ، وَ اَقامُواالصَّلوةَ» (18 / فاطر) پس در حقيقت آيه موردبحث بيانگر آيه اخير است و روش__ن مى سازد كه خشي__ت به حقيقت معن__اى كلمه، تنه__ا در علم_اء ياف_ت مى شود.

و مراد به علماء، علماى باللّه است، يعنى كسانى است كه خداى سبحان را به اسماء و صفاتش، و افعالش مى شناسد، شناسائى تامى كه دل هاشان به وسيله آن آرامش مى يابد و لكه هاى شك و قلق از نفوسشان زايل گشته و آثار زوال آن در اعمالشان هويدا مى گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى ش_ود.

م__راد به خشيت در چنين زمين__ه اى، همان خشيت حقيقى است كه، به دنبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مى شود.

امتياز علماى الهى و عارفان باللّه (121)

جمله «...اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ» (69 / انفال) مى رساند كه خدا به علت اين كه عزيز است، و قاهرى غيرمقهور و غالبى غيرمغلوب، لذا عارفان از او خشيت دارند، و به علت اين كه غفور است و نسبت به گناهان بسيار آمرزنده، لذا عارفان به او ايمان مى آورند و به درگاهش تقرب مى جويند و مشتاق لقاى او هستند. (1)

تعريف مُخلَص و شمول آن

«مُخلَص» عبارت است از كسى كه خداوند او را خالص براى خود قرار داده باشد، و

1- الميزان، ج: 33، ص: 69.

(122) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

غيرخدا كسى در او نصيبى نداشته باشد، نه در او، و نه در عمل او، و اين مقام

بلندترين مقام ه__اى عبودي_ت است:

«وَاذْكُرْ فِى الْكِتابِ مُوسى اِنَّهُ كانَ مُخْلَصا وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّا _ در اين كتاب موس_ى را ياد كن كه وى مخل__ص و فرست__اده اى پيغمب__ر ب__ود.» (51 / مري_م)

مخلصين (به فتح لام) كسانى اند كه براى خدا خالص شده باشند. يعنى خداوند آنان را براى خود خالص كرده باشد و جز خداى تعالى كسى در آنان نصيبى ندارد، و به غير خدا به ياد كسى نيستند. از خدا گذشته هرچيز ديگرى را _ حتى خودشان را _ فراموش كرده اند. معلوم است كه چنين كسانى در دل هايشان جز خداى تعالى چيز ديگرى نيست و چنان ياد خدا دل هايشان را پركرده كه ديگر جاى خالى براى شيطان و وسوسه هايش نمانده است.

تعريف مُخلَص و شمول آن (123)

اگر ابلي_س ش_اك_ري__ن و مخلصين را از اغ__واء و اضلال خود استثنا كرده بيهوده و ي_ا از راه ترح__م بر آنان نب__وده، و نخواست__ه بر آن__ان من__ت بگ__ذارد، بلك__ه از اي_ن باب بوده كه دسترس__ى به آن__ان نداشت__ه و زورش به آن__ان نمى رسي__ده اس_ت:

«...لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينَ. اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ _ ... هر آينه و بطور حتم همه آن ها را گمراه خواهم كرد مگر بندگانى را كه از ميان آنان در بندگيت خالص شده باشند.» (39 و 40 / ص)

همچنين در آيه زير حقيقت معناى «اجتباء» اين است كه خدا بنده خود را مخلَص كند، و او را مخصوص خود سازد، به طورى كه غيرخدا در او بهره اى نداشته باشد. و اين صفت همه مسلمانان آن روز، و تمامى افراد امت نيست، و همچنين كلمه اسلام، و اعتصام معنايش آن طور نيست كه همه مسلمين را شامل شود، و

به طور قطع، معناى

(124) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

حقيق__ى اين كلم_ات موردنظ_ر است:

«وَ جاهِدوُا فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَبيكُمْ وَ ... _ در راه خدا جهاد كنيد چنان كه سزاوار جهاد در راه اوست، او شما رابرگزيد و...» (78/حج) (1)

تسبيح مُخلَصين

«سُبْح__انَ اللّهِ عَمّا يَصِفُ__ونَ. اِلاّ عِب_ادَ اللّ_هِ الْمُخْلَصي__نَ»

«منزه اس__ت خداوند از توصيف__ى كه آن ها مى كنن__د. مگر بندگ_ان مخل_ص خدا.»

1- المي_________زان، ج: 27، ص: 94 و ج: 15، ص: 42 و ج: 28، ص: 350.

تسبيح مُخلَصين (125)

(159 و 160 / صافات)

_ خداى تعالى منزه است از وصف هائى كه واصفان برايش مى كنند، مگر از بين واصفان تنها بندگان مخلص خدا،كه وصف آنان درست است.

منزه بودن خدا از وصف همه واصفان، به اين دليل است كه واصفان خدا را با مفاهيمى توصيف مى كنند كه نزد خود آنان محدود است. (مثلاً مى گويند خدا بيناست، چشم هم براى خدا اثبات مى كنند، چون بينائى در بين خود آنان مستلزم داشتن اين دو سوراخ در سر است، و معلوم است كه وقتى اين دو سوراخ و دو مردمك در آن اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود) و حال آن كه بينائى خدا محدود به چهار ديوارى چشم نيست. و همچنين هيچ يك از اوصاف او قابل تحديد نيست، و هيچ لفظى نمى تواند قالب

(126) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

تمام عيار اسماء و صفات او گردد، پس هرچيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگ تر است، و هر آن چه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير آن چيز است.

و اما اين كه خدا ديگر از وصف عباد مخلصين منزه نيست، دليلش اين است كه

خداى عزوجلّ بندگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده، يعنى ديگر هيچ موجودى غيرخدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود خدا ايشان را به عنوان خلوص معرفى كرده، و خود را به ايشان شناسانده، و غير خود را از ياد ايشان برده، و در نتيجه تنها خدا را مى شناسند و غيرخدا را فراموش مى كنند، و اگر غير از خدا چيزى را هم بشناسند به وسيله خدا مى شناسند. چنين مردمى اگر خداى را وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريائى اوست، و اگر هم به زبان وصف كنند _ هرچند الفاظ قاص__ر و معان__ى آن ها مح_دود باشد _ ولى دنب__ال وصف خود اين اعت__راف را

تسبيح مُخلَصين (127)

مى كنن__د كه بيان بش__ر عاج__ز و قاص__ر است از اين كه قال__ب آن معان__ى باشد، و زب_ان بشر الكن است از اين كه اسم__اء و صف__ات خداى را در قال__ب الفاظ حكاي__ت كند.

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله كه سيد مخلصي__ن اس__ت، فرم__وده: «پروردگارا! من نمى توانم ت__و را وص__ف گ__وي__م و ست__اي__ش كن__م، ت__و هم__ان ط__ورى ك__ه خ__ودت درب__اره خودت مى گوئ_ى» _ (دقت فرمائيد.) (1)

بندگان مُخلَص خدا در بهشت

1- المي____________زان، ج: 33، ص: 278.

(128) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصينَ»

«جز بندگان مخلَص پروردگار (كه از همه اين مجازات ها بركنارند).»(40/صافات)

_ ولكن بندگ_ان مخلَص خدا رزقى معلوم دارند، و از چشندگان عذاب اليم نيستند.

قرآن كريم اين عده را بندگان مخلَص خدا ناميده و عبوديت خداى را براى آنان اثبات كرده، و معلوم است كه عبد نه مالك خودش است، و نه مالك شأنى از شئون خود، و نه اراده و نه عمل خود، پس اين طايفه اراده نمى كنند، مگر آن چه را كه خدا

اراده كرده باشد، و هيچ عملى نمى كنند مگر براى خدا.

آن گاه اين معنا را براى آنان اثبات كرده كه آن ها مخلص (به فتح لام) هستند، و معنايش اين اس__ت كه خدا آن__ان را خالص براى خ__ود كرده، و غير از خدا كسى در

بندگان مُخلَص خدا در بهشت (129)

آنان سهيم نيست، و ايشان جز به خداى تعالى به هيچ چي__ز ديگرى علقه و بستگى ندارن__د، نه به زين__ت زندگ__ى دني__ا، و نه به نعي__م آخ__رت، و در دل ايش__ان غير از خ__دا چيز ديگ__رى وج__ود ن_دارد.

معلوم است كه كسى كه اين صفت را دارد، التذاذش به چيز ديگرى است، غير آن چيزهائ__ى كه سايرين از آن ل__ذت مى برند، و ارتزاق__ش نيز به غي__ر آن چيزهائ__ى است كه سايري__ن بدان ارتزاق مى كنن__د، هرچند كه در ضروري__ات زندگى از خوردنى ها و نوشيدنى ها و پوشيدنى ها با سايرين شركت دارد.

و جمله «اوُلئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ» (41 / صافات) اشاره به اين است كه رزق ايشان كه بندگان مخلص خدايند در بهشت غير رزق ديگران است، و هيچ شباهتى به رزق ديگران ندارد، گو اين كه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكى است، ولكن رزق ايشان هيچ خلطى با رزق ديگران ندارد.

(130) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

ايش_ان رزق_ى خ__اص و معي__ن و ممت__از از ديگران دارند.

«فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ. فى جَنّاتِ النَّعيمِ» (42و43/صافات)

اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است. خداى تعالى جمله «وَ هُمْ مُكْرَمُونَ» را با آن هم__راه كرد تا بر امتي__از اين رزق و اين ميوه از رزق هاى ديگر دلالت كند و بفهماند كه هرچند ديگران نيز اين ميوه ها را دارند، اما مخلَصين اين

ميوه ها را با احترامى خاص دارند، احترامى كه با خل__وص و اختص__اص مخلَصين به خداى سازگار باشد و ديگران در آن شركت نداشته باشند.

«عَلى سُ_رُرٍ مُتَق_ابِلي_نَ» (44 / صافات)

_ اين طايفه در بهشت دور يكديگرند و با هم مأنوسند، بروى يكديگر نظر

بندگان مُخلَص خدا در بهشت (131)

مى كنند، بدون اين كه پشت سرهم را ببينند.

«يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِ_نْ مَعينٍ. بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ» (45 و 46 / صافات)

_ جامى از چشمه خوشگوار برايشان مى گردانند. سفيدرنگ و لذت بخش نوشندگان را، كه در آن سردرد نباشد و نه ايشان از آن مست شوند، و نزديك ايشان حوريانى باشند كه تنها بشوى خود بنگرند، گوئى آنان مانند تخم پرنده اى هستند كه پوشيده باشند... .(1)

عبادت مُخلَصين

1- المي____________زان، ج: 33، ص: 218.

(132) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«...وَ فِى الاْخِرَةِ عَذابٌ شَديدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رِضْ_وانٌ...»

«... و در آخرت، يا عذاب شديد است يا مغفرت و رضاى الهى... .» (20 / حديد)

خداى تعالى به يكى از سه وجه عبادت مى شود: خوف، رجا، و حب كه اين هر سه در آيه فوق جمع آمده است.

طبق__ه علماى باللّه خ__دا را نه از ترس عب__ادت مى كنند و نه از طم__ع به ث__واب، بلكه او را عب__ادت مى كنند براى اين كه اه__ل و سزاوار عب__ادت اس_ت.

خدا را داراى اسماء حسنى و صفات عليائى كه لايق شأن اوست شناخته اند. خود را هم فق__ط بنده اى ديده اند كه شأنى جز اين ندارد كه پروردگارش را بندگى نموده و رضاى او را به رض_اى خود و خواست او برخواست خود مقدم بدارد.

عبادت مُخلَصين (133)

به عبادت خدا مى پردازد. از آن چه كه مى كند، و

آن چه كه نمى كند جز روى خدا و توجه به او چيز ديگر در نظر نداشته و طمع نمى دارد. نه التفاتى به عذاب دارد تا از ترس آن به وظيفه خود قيام كند، و نه توجهى به ثواب دارد تا اميدوار شود.

البته از عذاب خدا ترسنده و به ثواب او اميدوار است ولى محركش براى عبادت و اطاعت خوف و رج__اء نيست. كلام مولا اميرالمؤمني__ن شاهد بر آن است كه مى فرمايد:

«خدايا من ترا از ترس آتشت و يا اميد بهشت عبادت نمى كنم بلكه بدان جهت عبادت مى كنم كه تو را اهل و سزاوار عبادت يافتم.»

اين دسته از آن جائى كه تمامى رغبت ه__ا و اميال مختلف خود را متوجه يكسو كردند، و آن ه__م مرضاى خداست، و تنه_ا غاي__ت و نتيج__ه اى كه در نظر گرفتند خداست لذا محب__ت به خدا در دل هايش_ان جايگير شده است.

(134) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اين دسته خدا را به همان نحوى شناختند كه خود خداى تعالى خود را به داشتن آن اسماء و صفات معرفى كرده، و چون او خود را بهترين اسماء و عالى ترين صفات معرفى كرده، و نيز از آن جائى كه يكى از خصايص دل آدمى و مجذوب شدن در برابر زيبائى ها و كمالات اس__ت، در نتيجه محب__ت خدائى كه جمي__ل على الاط__لاق است در دل هايش_ان جايگزين مى شود.

اين دسته از مردم در معرفت اشياء از راهى سلوك مى كنند كه پروردگارشان بدان راهنمائى كرده و نشانشان داده است، و آن راه اين است كه هر چيزى را آيت و علامت صف__ات جمال و جلال او مى دانن__د. و براى هي__چ موجودى نفسي__ت، اصالت و استقلال نمى بينن__د، و به اين نظ__ر

به موجودات مى نگرن__د كه آئينه هائ__ى هستن__د كه با حسن خ__ود حسن م__اوراى خود را كه حسنت__ى لا يتناه_ى است جلوه گر مى سازند.

خيلى زود نفوسشان مجذوب ساحت عزت و عظمت الهى گشته، و محبت به او

عبادت مُخلَصين (135)

آن چنان بر دل هايشان احاطه پيدا مى كند كه هر چيز ديگرى و حتى خود آنان را از ي__ادشان مى برد، و رس__م و آثار هوى و ه__وس و اميال نفسان__ى را به كل__ى از صفحه دل هايشان مح_و مى كند، و دل هايشان را به دل هائ_ى سليم مب__دل مى س__ازد كه ج_ز خداى عزّاسمه چيز ديگرى در آن نباشد

_ «وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ»(165/بقره)

ج__ان كلام اين كه اخ__لاص در عبادت جز از راه محب__ت، تمام و كامل نمى گردد. (1)

1- المي_____________________زان، ج: 21، ص: 254.

(136) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

بخش دوم :حركت اصلاحى انسان

فصل اول :توبه و بازگشت

حركت اصلاحى انسان _ توبه

«اِنَّمَ_االتَّوْبَةُ عَلَ_ى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوآءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ...»

«...پذي__رش توبه از سوى خدا، تنها ب_راى كسانى اس__ت كه ك__ار ب__دى را از روى جهال_ت انج_ام مى دهن_د، سپ_س زود توب_ه مى كنن_د. ...» (17 و 18 / نساء)

(139)

«توب__ه» به تمام معنى كه در ق__رآن مجيد وارد شده، يكى از تعاليم حقيقى مختص اين كت__اب مقدس آسمانى است، زيرا توب__ه به معنى ايم__ان از كف__ر و شرك، اگرچه در ساير ادي__ان اله__ى مثل دين موس__ى و عيس__ى عليه السلام وج__ود داشت__ه، ول__ى نه از اين جهت حقيقت توب__ه را تحلي__ل كرده و آن را به ايمان وابسته ساخته باشد، بلكه به اين عن_وان كه توبه ايم__ان است.

برعكس اديان ديگر، قرآن حال انسان را مورد تحليل قرار داده و مى بيند انسان نسبت به كمال و سعادت لازمه اخروى فقير و دست خالى است _ «يا

اَيُّهَا النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَى اللّهِ... _ (15 / فاطر) و در مهبط شقاوت و بيچارگى نشيمن ساخته _ «ثُمَّ رَدَدْن_اهُ اَسْفَلَ سافِلينَ _ و _ ... فَتَشْقى _... .

(140) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

وقتى چنين بود، ورود چنين انسانى به منزلگاه سعادت و كرامت متوقف بر آن است كه از آن مغاك شقاوت و دورى از قرب خدا بدر آيد و به سوى خدا برگردد، و اين همان توب__ه و رجوع است. و در اصل سع__ادت يعنى ايم__ان، و در سع__ادت هاى فرع__ى يعن__ى اعمال صال__ح، كه به ط__ور خلاصه توب__ه از ش_رك و كارهاى زشت ديگر است.

پس معناى توبه، بازگشت به سوى خدا و رهائى از كثافات شقاوت است كه باعث جايگزينى در دارالكرام__ه ايمان و استف__اده از اقس__ام نعمت ه__اى معنوى مى گردد. و به عب__ارت ديگر، قرب به ساحت مقدس الهى و كرامت وى متوقف است به توبه از ش__رك و ه__ر معصي__ت ديگ_ر _ «...وَ تُوبُ__وا اِلَى اللّ__هِ جَميع__ا اَيُّ__هَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُ__مْ تُفْلِحُ_ونَ _» (31 / نور).(1)

1- المي_________زان، ج: 8، ص: 62.

حركت اصلاحى انسان _ توبه (141)

پاك شدن انسان با توبه

«قَ_دْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى»

«مسلم__ا رستگ__ار مى ش__ود كس__ى كه خ__ود را تزكي__ه كن__د.» (14 / اعل___ى)

_ محققا رستگار مى شود هركه در پى پ_اك ش_دن خ_ود باش_د. كلمه «تزكّى» به معناى «در پ__ى پ__اك ش___دن» اس__ت.

و در اين جا منظور پاك شدن از لوث تعلقات مادى دنيوى است، كه آدمى را از امر

(142) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

آخ_رت منصرف و مشغول مى كند.

منظ__ور برگشتن به خداى تعالى و توبه كردن است، چون يكى از وسايل كه دل انسان را از فرورفتگ__ى در ماديّات

حفظ مى كند توبه است. و نيز اتفاق در راه خداست كه باز دل را از لوث تعلقات مالى پاك مى كن__د، و حتى اگر دست__ور داده ان__د قبل از نماز وضو بگيريم، و وضو گرفت__ن را هم تطهير خوانده ان__د، در حقيقت خواسته اند طهارت از قذارت هائى كه صورت و دست و پاى انسان در اشتغال به امور دنيا به خود مى گيرد مجس__م و ممث__ل ك__رده باشن__د. (1)

نظام توبه، و بازگشت خدا به انسان

1- المي___زان، ج: 40، ص: 194.

نظام توبه، و بازگشت خدا به انسان (143)

«اِنَّمَ__االتَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوآءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ...»

«...پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهال__ت انج__ام مى دهن__د، سپ__س زود توب__ه مى كنن__د. ...» (17 و 18 / نساء)

_ توبه نزد خدا از كسانى مقبول است كه بد را از روى نادانى كنند و سپس به زودى توبه نمايند. پس آنان هستند كه خدا توبه شان را مى پذيرد و خداوند دانا و حكيم است، توبه براى آن كسان نيست كه كارهاى بد كنند تا هنگام مرگشان آن ها گويند الان توبه نمودم، و نه براى آن كسان كه مى ميرند و كافرند، بر آنان عذاب دردناكى فراهم آورده ايم.

(144) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اي__ن دو آي__ه يك__ى از حق__اي__ق ع__الي__ه اسلام__ى و تعالي__م راقي__ه قرآن__ى، يعن__ى ت___وب__ه و حك__م آن، مى باش___د.

«توب__ه» در لغ__ت به معن__ى برگش__ت اس__ت، و توب__ه از بنده برگش__ت اوس__ت به سوى پروردگارش با پشيمانى، و بازگشت از سرپيچ__ى؛ و از جانب خداوند نيز توفيق وى به توبه با آمرزش گناه او.

هر توبه (يعنى بازگشت) از بنده به سوى خدا، مساوى با دو برگشت

خداوند به سوى بنده مى باشد _ به حسب بيان قرآن _ زيرا توبه يك عمل پسنديده اى است كه محتاج به نيرو است و نيرودهنده هم خداست، پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند تا بنده قادر به توبه مى شود و از نگاه خود برمى گردد، و سپس وقتى موفق به توبه شد محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است، آن جا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحم__ت و آمرزش خدا قرار مى گيرد.

نظام توبه، و بازگشت خدا به انسان (145)

اين دو عنايت و برگشت خدا همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته اند. قرآن مى فرمايد: «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» (118 / توبه) اين همان توبه اولى است، و مى فرمايد: «... فَاوُلئِكَ اَتُوبُ عَلَيْهِمْ...»، (160 / بقره) اين نيز توبه دومى است، و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد.

توبه چون وعده اى بوده كه خداوند به بندگان فرموده و بر خود واجب نموده، و به عهده خود گذاشته است كه توبه بنده را بپذيرد، نه آن گونه كه كسى را بر وى زورى باشد، بلكه از اين بابت كه خدا خود وعده اى داده و هيچگاه خلف وعده نمى كند. همين معن__اى وجوب قبول توبه بر خداى تعال__ى است. آيه بيان نمود كه توبه چيست، چه آن كه توبه بنده از شرك و كفر، و رجوع به ايم__ان باشد و چه توبه و بازگشت از معصيت به اطاعت _ بعد از فرض ايمان _ چون قرآن مجيد هر دو را توبه ناميده است. (1)

(146) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

تحول ناشى از توبه در انسان

گمان نرود كه تحليل توبه اى را كه قرآن نموده يك تجزيه و

تحليل ذهنى و خيالى است، زيرا بحث درباره سعادت و شقاوت و صلاح و فساد انسان نتيجه ديگرى جز اين ندارد. وقتى يك انسان عادى را در اجتماع از حيث تأثير تعليم و تربيت در وى مطالعه كنيم مى بينيم كه چون لوحى پاك، از صلاح و فساد خالى، و در عين حال قابل پذيرش

1- المي___زان، ج: 8، ص: 53.

تحول ناشى از توبه در انسان (147)

هردو مى باشد، و هنگامى كه خواسته باشد در كسوت صلاح و لباس تقواى اجتماعى درآيد، اولاً راهى ندارد به جز يافتن راه خروجى از آن چه در آن هست و خود اين راهيابى مساوى است با همان توبه اوليه اى كه گفتيم خداوند تعالى درباره سعادت معنوى دارد، ثانيا دورانداختن زنجير تنبلى و سستى، كه در حكم همان توبه عبد است، و سپس برطرف شدن اهريمن فساد و پستى كه در قلب وى بار انداخته بود، تا نور كمال و صلاح در قلبش جايگزين گردد، چه كه صلاح و فساد در يك جا جمع نمى شوند. اين هم در حكم قبول توبه است.

انسان مراحل صلاح اجتماعى را كه در مسير فطرت، فطرتى كه خداوند انسان را بر آن سرشت__ه است، با احكام و آث__ار يكسان، در مراحل باب توبه اين طور طى مى كند.(1)

1- الميزان، ج: 8، ص: 66.

(148) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

حق توبه

«رَبَّنا و آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيمَةِ اِنَّكَ لاتُخْلِفُ الْميع_____ادَ»

«پروردگارا ! آن چه را به وسيله پيامبرانت به ما وعده فرمودى ، به ما عطا كن و ما را در روزرستاخيز، رسوا مگردان، زيرا تو هيچ گاه از وعده خود تخلّف نمى كنى.» (194 / آل عمران)

_ پروردگارا

و آن چه كه به وسيله فرستادگانت به ما وعده داده اى، به ما بده، و ما را در قيامت خوار مگردان، كه تو خلف وعده نمى كنى.

حق توبه (149)

قبول توبه از چيزهائى است كه خداى تعالى بر خود واجب كرده، و آن را حق توبه كاران دانسته و فرموده: «جز اين نيست كه قبول توبه كسانى كه عمل زشت مى كنند ولى بلافاصله توبه مى كنند، بر خدا واجب و حق توبه كاران است، و ايشان مطمئن باشند كه خدا از گناهانشان درمى گذرد.»

بنابراين، طل__ب هر حقى كه خ__دا بر خود واج__ب كرده، از قبيل درخواست توبه كار، آم__رزش گناه__ان را (و درخواست طلب روزى، و يا استجاب__ت دعا و امثال آن) در حقيقت مراجعه به خداس__ت براى اين كه وعده خود را انجاز كند، و نيز اظهار اشتياق به رسيدن به رستگ__ارى يعنى رسي__دن به كرام_ت اوس__ت.

همچنين صرف اين كه مى دانيم فلان رفتار خدا با بندگانش تفضل است، دليل

(150) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

نمى شود بر اين كه اين رفتار بر خدا واجب نيست، چون هر عطيه اى از عطاياى خدا كه فرض كنى، تفضل اوست، چه واجب الصدور باشد، و چه غيرواجب، چون اگر صدور فعلى از افعال خداى تعالى واجب باشد، چنان نيست كه در ايجاب آن دخالت كرده باشد، و خدا را مقهور تأثير خود ساخته باشد، چون مؤثر در هر چيز تنها و تنها خود اوست.

برگشت معناى وجوب به اين است كه خداى عزيز قضا رانده كه اين كار انجام شود، با اين عطي__ه افاض__ه شود، و قضائ__ش هم حتم_ى است. (1)

تمرين قلبى توبه و رجوع به خدا

1- المي_زان، ج: 34، ص: 176.

تمرين قلبى توبه و رجوع به خدا (151)

«مَنْ

خَشِىَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنيبٍ»

«آن كس كه از خداوند رحمان در نهان بترسد و با قلبى پرانابه در محضر او حاضر شود.» (33 / ق)

_ به هركسى كه به غيب از خداى رحمان بترسد و با قلبى بيايد كه همواره به سوى خدا مراجعه مى كرده است.

منظ__ور از «خشي__ت ب__ه غي___ب» ت__رس از عذاب خداس__ت، در حال__ى كه آن ع__ذاب را به چش___م خود نديده ان_د.

منظور از اين كه فرمود: «با دلى رجوع كننده بيايد» اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و در نتيجه هنگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش برود، كه انابه و

(152) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

رج__وع به خدا در اثر تكرارشدن__ش در طول عم__ر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد. (1)

توبه و اميد

«قُلْ يا عِبادِىَ الَّذينَ اَسْرَفُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ اِنَّ اللّهَ يَغْفِ__رُ الذُّنُ__وبَ جَميع___ا...»

«بگو : اى بندگ_ان من كه بر خود اس_راف و ست_م كرده ايد ، از رحمت خداوند

1- المي___________زان، ج: 36، ص: 247.

توبه و اميد (153)

نوميد نشويد كه خدا همه گناهان رامى آمرزد،» (53 تا 61 / زمر)

_ بگو: اى بندگان من كه بر نفس خود اسراف كرديد از رحمت الهى نوميد مشويد، كه خدا تمامى گناه__ان را مى آمرزد، چه او آمرزگ__ار رحيم است.

_ و به سوى پروردگارتان رجوع نمائيد قبل از آن كه عذاب بر سرتان آيد و ديگر يارى نشويد، تسليمش گرديد.

_ و آن چه را از ناحي__ه پروردگارتان ن__ازل شده كه بهترين حديث است پيروى كني__د قبل از آن كه ع__ذاب ناگهان__ى و بى خب__ر شم__ا را بگيرد.

_ و بترسي__د از روزى ك__ه

ه___ركس__ى به خ___ود م__ى گ___وي__د: واحس__رت____ا...

آيات هفتگانه بالا در يك سياق قرار دارند، كلامى است واحد كه در آن نخست

(154) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

به عنوان زمينه چينى از نوميد شدن نهى مى كند، و سپس امر به «توبه» و «اسلام» و «عمل صالح» مى فرمايد.

«اسراف بر نفس» تعدى بر نفس، جنايت كردن به آن به ارتكاب گناه است، چه شرك باشد و چه گناهان كبيره و چه گناهان صغيره.

«نوميدى از رحم__ت» مربوط به آخ__رت است، نه دني__ا و آخ__رت. و از شئون رحم__ت آخرت آن قسم__ت كه مورداحتي__اج مستقي__م و بلاواسط__ه گنهك__اران است، همانا مغف__رت خداست.

_ «اِنَّ اللّهَ يَغْفِ__رُ الذُّنُ__وبَ جَميعا.»

در اين جمله اعلام مى دارد تمامى گناهان قابل آمرزشند، پس مغفرت خدا عام است، تنها سببى و بهانه اى مى خواهد و آن بهانه اى كه قرآن سبب مغفرت معرفى مى كند دو

توبه و اميد (155)

چيز است، يكى شفاعت، ديگرى توبه! شفاعت به نص قرآن كريم در آياتى چند، شامل ش__رك نمى گردد، و مادون ش__رك را براى كسان__ى كه شفي_ع داشته باشند مى آمرزد.

ام__ا كلام خ__داى تعال__ى صري__ح است كه خدا كه هم__ه گناه__ان حت__ى شرك را هم با توب__ه مى آمرزد.

_ يا عِبادِىَ!

و با اين تعبير زيباى «بندگان من» آن ها را ترغيب مى كند تا به ذيل رحمت و مغفرت او چن__گ بي__اويزن__د. (1)

1- الميزان، ج: 34، ص: 126.

(156) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اثر توبه در رفع مشكلات اجتماعى

«فَقُلْتُ اسْتَغْفِروُا رَبَّكُمْ اِنَّهُ كانَ غَفّارا...»

«به آن ه__ا گفت__م : از پروردگ__ار خويش آم__رزش طلبي__د كه او بسي__ار آمرزن_ده اس__ت... .» (10 تا 12 / نوح)

_ گفتم كه از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد كه او كارش آمرزش است.

كه اگر چني__ن كنيد هم ابر آسم__ان را مرتب بر شما مى باراند. و به وسيله اموال و فرزندان ياريتان مى كند. برايت_ان باغ ها روياني__ده و نهره__ا ج__ارى مى س_ازد... .

اين آيات به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد نعمت هاى دنيائى را مى شمارد و از نوح عليه السلام

اثر توبه در رفع مشكلات اجتماعى (157)

حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمت ها، و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند، معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتارى ها و گشوده شدن درب نعمت هاى آسمانى و زمينى دارد، مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن، و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است، و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند به زندگى پاكيزه و گ__وارائى مى رسند، و اگر به عكس كنن_د عكس آن را خواهند داشت.

اين معنا از آيه شريفه «ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ اَيْدِى النّاسِ _ در ترى و خشكى عالم فساد ظاهر شد به خاطر اعمالى كه مردم مرتكب شدند.»

و از آيات زير نيز استفاده مى شود:

«آن چ__ه مصيبت به شما مى رسد به خاطر كارهائى است كه به دست خود كرديد.»

(158) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«اگ__ر اه__ل قريه ه__ا ايم__ان آورن__د، و پ__روا كنن__د، بركات__ى از آسم__ان و زمي__ن برويشان مى گشائيم.»(1)

عدم تغيير قوانين شرع با توبه فرد

«اِنَّمَاالتَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذينَ...»

«پذي__رش توبه از سوى خ__دا، تنها براى كسان__ى اس___ت...» (17 و 18 / نساء)

توبه، آن گونه كه از مجموع آيات معلوم مى شود، يك حقيقت مؤثر در نفس انسانى اس__ت. مؤثر از حيث اص__لاح و آماده ساخت__ن براى صلاح__ى كه سعادت دنيا و

1- المي______________زان، ج: 39، ص: 174.

عدم تغيير قوانين شرع با

توبه فرد (159)

آخرت وى در آن اس__ت. و به عب__ارت ديگ__ر، توب__ه هرگاه سودى بده__د، براى زدودن بدى ه__اى نفس است، بدى هائى كه هرگونه شقاوت و بدبخت__ى را در زندگى دني__ا و آخ__رت نصيب انس__ان مى كن_د.

احكام شرعى و قوانين دينى با توبه و معصيت تغييرى نمى كنند و وظايفى كه از انس__ان فوت شده پس از توبه باي__د به جاى آورد، مگ__ر آن كه برخ__ى از احك__ام با توبه ارتباطى مستقي__م داشته باشند كه در آن صورت به حسب مصالح وضع آن حكم با توب__ه نيز رفع مى شود، و اين غي__ر از آن است كه توب__ه خود رف__ع حكم__ى بكند. (1)

1- الميزان، ج: 8، ص: 67.

(160) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

اميد توبه، علاج يأس

ملاك تشريع توبه خلاصى از هلاكت به سبب گناه است. به علاوه توبه واسطه حفظ روح اميدوارى در انسان مى گردد. چه كه انسان در مسير حيات بايد در نقطه اعتدالى خوف و رجاء باشد تا از مضار حيات بگريزد و رو به منافع آن بشتابد و اگر اين روح در انسان نباشد زود به نيستى گرائيده مى شود.

انسانى را كه ما مى شناسيم، اين غريزه را دارد كه تا در سوداى حيات ضررى نكشيده، و روح نشاط دارد و عزم و جدّيت به خرج مى دهد. اما اگر سوداى او منتهى به سود نش__ود و ضررى بكند و نااميدى به او روى نمايد، روح يأس بر او مسلط مى شود و در عمل سست مى گردد تا به حدى كه ممك__ن است از اصل ك__ار رو گ__ردان بشود.

اميد توبه، علاج يأس (161)

تنها علاج اين روح ي__أس و بدبينى به آين__ده كه او را تا سرح__د هلاكت و پستى مى تواند ببرد،

توبه است. (1)

1- الميزان، ج: 8، ص: 68.

(162) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

فصل دوم :انواع توبه

توبه واقعى و توبه قلابى

«اِنَّمَ__االتَّ__وْبَ__ةُ عَلَى اللّ__هِ لِلَّذي__نَ يَعْمَلُ__ونَ السُّ__وآءَ بِجَه__الَ__ةٍ ثُ____مَّ ...»

«پذيرش توبه از سوى خدا، تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انج___ام مى دهن_د، سپس ...» (17 و 18 / نساء)

(163)

اين توهم كه «تشريع توبه خلق را تشويق به معصيت مى كند، زيرا انسان وقتى دانست كه با ارتكاب هر عملى توبه اش قبول مى شود، حس جرأت بر گناه در وى تشديد مى شود، به اين قصد كه پس از هر گناهى توبه اى مى كنم،»

اين توهم باطلى است، زيرا توبه _ علاوه بر آن كه تشرف كرامت متوقف بر بخشايش واقع__ى خداست _ خود براى نگاه__دارى روح امي__دوارى و حس__ن تأثي__ر آن مى باشد.

توبه كنده شدن از معصيت است. كسى كه گناهى را مرتكب شود به اين قصد كه پس از آن توبه مى كنم، بايد بفهمد كه اين گونه توبه در حقيقت توبه نيست. اين گونه توبه پشيمانى و كنده شدن از گناه ندارد زيرا او قصد توبه را با خود عمل و قبل و بعد آن دارد، پشيمانى (يعنى توبه) قبل از عمل معنى ندارد، بلكه در اين جا توبه و اصل فعل مجموعا يك عمل هستند كه عبارتند از مكر و حيله كه بدان خداى تعالى را مى خواهند

(164) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

بفريبند _ «...وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّىِّءُ اِلاّ بِاَهْلِهِ...» (43 / فاطر). (1)

مقدمه توبه، شناخت بدى ها

معصي__ت _ آن نقطه تاريك زندگى انسان _ در حيات وى اثر بدى مى گذارد و انسان از اي__ن ك__ردار ب__د برنمى گ__ردد مگ__ر وقت__ى كه ب__ه ب__دى آن پ__ى بب__رد، و اي__ن نيز با پشيمان__ى هم___راه است.

پشيمانى عبارت است از يك تأثير باطنى از كار بد، و براى استقرار پشيمانى

بايستى به كارهاى نيكو و صالح دست زد كه با آن كارهاى بد منافى بوده و خود علامت توبه و رجوع از آن كارها باشد.

1- الميزان، ج: 8، ص: 68.

مقدمه توبه، شناخت بدى ها (165)

همه چيزهائى كه از آداب توبه است مثل پشيمانى، استغفار، كار نيك، ريشه كنى گناه و... كه در اخبار وارد شده و در كتب اخلاق متعرض آن شده اند، همه به همين يك نكته برمى گردد. (1)

توبه هاى مشكل

توبه يعنى (برگشت با اختيار) از كار بد به اطاعت خدا و بندگى وى، و اين در موقعى

1- الميزان، ج: 8، ص: 69.

(166) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

صحيح است كه انسان در حال اختيار باشد يعنى در زندگانى دنيا، اما آن جا كه بنده هي__چ گون__ه اختي__ارى در انتخ__اب راه ص__لاح و طلاح يا سعادت و شقاوت ندارد، جاى توبه نيست.

يا توبه اى كه مربوط به حقوق مردم باشد، زيرا توبه، در مورد آن چه كه متعلق به حقوق خداى تعالى است، بود. اما در حقوق مردم كه فقط رضايت خود صاحبان حقوق شرط است، توبه بى ثمر است، چون خداوند نيز براى حقوقى كه در اموال و اعراض و نفوسشان براى آنان قرار داده، احترام قائل است و تعدى به هريك از آن ها را ظلم و عدوان شمرده و حاشا كه وى روا بدارد بدون گناهى چيزى از آن ها را از ايشان بگيرند، يا خود ظلمى بكند كه ديگران را نهى فرموده است.

تنه__ا اسلام پذيرفت__ن _ يعنى توب__ه از شرك _ است كه تم__ام گناهان پيشين را

توبه هاى مشكل (167)

مح__و مى كند. آي__ات مطلقى كه راجع به بخشش همه گناهان است بر اي__ن حمل

شده: «قُ__لْ يا عِبادِىَ الَّذي__نَ اَسْرَفُ__وا... اِنَّ اللّ__هَ يَغْفِ__رُ الذُّنُ__وبَ جَميعا...» (53 تا 61 / زمر)

از همي__ن باب است توبه كسى كه آئين زشتى بنيان گذارده، يا مردمان را از راه حق و حقيقت گمراه ساخته است. در رواي_ت دارد كه بر گ__ردن چنين كسى گن__اه همه كسان__ى است كه گمراه شده اند و عم__ل به آن آئين نموده ان__د، زيرا حقيقت توبه و رجوع در امثال اين موارد محقق نمى شود، چون با اين گناه خشت كجى نه__اده كه آثارش جاويد است و خ__ودش هم نمى توان__د آثار آن را، مانند گناهان__ى فقط بين خود و خ_داى خود بود، زايل كند.(1)

1- المي_________زان، ج: 8، ص: 69.

(168) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

توبه، و تبديل بدى ها به نيكى ها

توبه اگرچه گناهان گذشته را پاك مى سازد بلكه به ظاهر آيه مباركه _ «اِلاّ مَنْ تابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحا فَاُولئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّاتِهِمْ حَسَناتٍ...» (70 / فرقان) _ خود توبه، يا ب__ه ضميم__ه ايمان و عمل صال__ح، موجب تبدي__ل سيئات به حسن__ات مى گ__ردد، لك__ن خ__وددارى از گن__اه ب__ه م_رات__ب بهتر اس__ت از گن__اه ك__ردن و توب__ه ك__ردن.

خداى تعالى در قرآن كريم روشن ساخته كه معصيت به هرشكل كه باشد از وساوس شيطان سرچشمه گرفته، و سپس درباره مخلصين و كسانى كه از لغزش گناه

توبه، و تبديل بدى ها به نيكى ها (169)

بركن__ار مانده اند، به حدى تعري__ف فرموده كه نظي__ر آن در هي_چ موردى سابقه ندارد.

اين گروه در بندگى به مقامى مشرف شده اند و اختصاص يافته اند كه هيچ يك از صالحين و نيكوكاران به توبه، در آن مقام شركت ندارند. (1)

مراحل توبه

انسان ذاتا فقير به خداوند است و از خود خير و سعادتى ندارد، لذا در بازگشت به خدا هم به عنايت خداى خود محتاج است. هم در توفيق براى توبه، ياورى مى خواهد و ه__م در قبول توبه و شم_ول غفران و پاك شدن از كثافات.

1- الميزان، ج: 8، ص: 70.

(170) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

توبه متعدد خداوند تعالى، نسبت به موقعيت توبه بنده، تعدد پيدا مى كند، وگرنه توبه خداوند يكى است، و آن همان برگشت لطف پروردگارى است به سوى بنده گنهكار، غايت، توبه بنده در لابلاى اين توبه واقع شده، و گاهى نيز بدون شروع توبه بندگان شروع مى گردد.

قبول شفاعت در ح__ق بن__ده گناهك__ار هم در روز قيام__ت از مصادي__ق توبه است.

قرب و بُعد نيز دو امر نسبى است.

ممكن است در مرحله قرب، بعد هم باشد، نسبت به مراحل بالاتر، و نسبت به رجوع بعضى از بندگان صالح از مرحله اى به مرحله برتر ني__ز توبه ص_ادق است.

توبه خداوند تعالى براى بندگانش عبارت است از ارسال رحمت واسعه براى بخشايش گناهان آن ها و زدودن تاريكى دلشان از شرك يا غير آن، و توبه بندگان به

مراحل توبه (171)

سوى خدا عبارت است از بازگشت آنان از گناه براى آمرزش گناهان و زدودن معاصى و ضمنا معلوم مى شود كه از وظايف يك دعوت حق و حقيقى آن است كه مانند توجه به اصل شرك، به معاصى هم توجه داشته باشد و مردم را به توبه به معنى وسيع كلمه شامل توبه از شرك و غير آن سوق دهد.

توبه خدائى، چه قبل از توبه بنده، و چه بعد از آن، مثل ساير نعمت هاى خداوندى كه به مردمان بدون اجبار و الزام اعطاء مى شود، يك نوع عنايت و لطف است. معنى وجوب قبول توبه بر خداوند هم وجوب عقلى نيست، بلكه از اين باب است كه امثال اين آيات دلالت دارند: «...قابِلِ التَّوْبِ...» (3 / مؤمن) و «...تُوبُوا اِلَى اللّهِ جَميعا اَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ» (31 / نور) «...فَاُولآئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ...» (17 / نساء)، و آيات ديگرى كه متضمن توصيف خداوند به قب__ول توبه بندگ__ان و سوق آن__ان به سوى توب__ه و استغف__ار، و مشتم__ل بر

(172) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

وع__ده قبولى و الت__زام به پذي__رش مى باش__د _ «...اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ» (31 / رعد)

خ__داى تعالى مجبور به قب__ول توبه نيست، مى تواند توبه يكى را بپذيرد و يكى را رد كن__د. (1)

پشيمانى و توبه

«لَقَ___دْ ت___ابَ اللّ____هُ عَلَ____ى النَّبِ___ىِّ وَ الْمُه_اجِ__ري__نَ وَ

الاَْنْص_____ارِ...»

«خداون__د رحمت خود را شام__ل حال پيامب_ر و ( همچنين ) مهاجران و انصار...»

1- الميزان، ج: 8، ص: 63.

پشيمانى و توبه (173)

(117 و 118 / توبه)

اين آيه گذشت خدا را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرين و انصار و سه تن متخلف را بيان مى كند.

خداوند قسم مى خورد به اين كه به رحمت خود به سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مهاجرين و انصار و آن سه كس كه تخلف كرده بودند بازگشت. اما بازگشتش بر مهاجرين و انصار براى اين بود كه ايشان در ساعت عسرت دست از رسول خدا صلى الله عليه و آله برنداشتند. مقصود از ساعت عسرت همان ايامى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى جنگ تبوك حركت مى كرد، و مهاجرين و انصار، نخست دل بعضى از ايشان دچار كمى لغزش گرديد، و از حق گريزان شد، و چون دنباله آن لغزش را نگرفته و به هواى نفسش گوش

(174) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

نداده و حركت كردند، خداوند از ايشان گذشت، كه او به ايشان رئوف و مهربان است.

و اما بازگشت از آن سه نفر، (كه از رسول خدا تخلف كرده و با آن جناب به جنگ نرفتند در بازگشت از جنگ حضرت با آنان حرف نزد)، بدين قرار بود كه وقتى كارشان به سختى كشيد، و زمين با همه گشادى اش برايشان تنگ گرفت، و ديدند كه احدى از مردم با ايشان حرف نمى زند و سلام و عليك نمى كند، و حتى زن و فرزندشان هم با ايشان حرف نمى زنند، و خلاصه يك نفر انسان كه با وى انس بگيرند وجود ندارد، و هركه هست مأمور به خوددارى از سلام و كلام

است، آن وقت يقين كردند كه جز خدا و توبه به درگاه او ديگر پناهگاهى نيست، و چون توبه كردند خدا نيز از ايشان درگذشت، و به رحم__ت خود به ايش__ان بازگش__ت فرم__ود تا ايشان توب_ه كنند، و او قبول فرمايد.

«تواب» يعنى بسيار به بندگانش بازگشت مى كند، تا به ايشان ترحم نموده، و براى

پشيمانى و توبه (175)

توبه كردن هدايت نموده و براى توبه توفيق شان دهد، و آن گاه توبه شان را بپذيرد، او نسب__ت به مؤمنين رحيم و مهربان است.

مقصود از توبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله صرف بازگشت خدا به سوى اوست به رحمت خودش، و مقصود از بازگشت نمودن به رحمت، بازگشت به امت اوست به رحمت، پس در حقيقت توبه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله توبه بر امت اوست و او واسطه در نازل شدن رحمت خدا و خيرات و بركات به سوى امت است.

توبه عبد هميشه در ميان دو توبه از خداى تعالى قرار دارد، يكى رجوع پروردگار به او، به اينكه توفيق و هدايتش ارزانى دهد، و بدين وسيله بنده موفق به استغفار كه توبه اوس__ت بگردد، و دوم رج__وع ديگر خدا به او، به اين ك__ه گناهان او را بيامرزد و اين توب__ه دوم خ_داى تعال__ى است. (1)

(176) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

توبه نصوح، خالص و بى بازگشت

«يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا تُوبُوا اِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحا...»

«اى كسانى كه ايم_ان آورده اي__د! توب__ه كني__د توب__ه خالص__ى...،» (8 / تحريم)

_ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا توبه بريد، توبه اى خالص شايد پروردگارتان گناهان شما را بپوشاند و در جنّاتى داخلتان كند كه نهرها از زير

1- المي_________زان، ج: 18، ص: 342.

توبه نصوح، خالص و بى بازگشت

(177)

درختانش روان است... .

كلمه «نصُوح» به معناى جستجو از بهترين عمل و بهترين گفتارى است كه ص_احبش را بهتر و بيشتر سود بخشد.

توبه نصوح مى تواند عبارت باشد از توبه اى كه صاحبش را از برگشتن به طرف گناه بازبدارد و يا توبه اى كه بنده را براى رجوع از گناه خالص سازد، و در نتيجه ديگر به آن عملى كه از آن توبه كرده برنگردد. (1)

جهالت و تأثير آن در توبه و آمرزش

1- المي___زان، ج: 38، ص: 320.

(178) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«ثُ__مَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذي_نَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ اَصْلَحُوا...»

«ام__ا پروردگارت نسب__ت به آن ه__ا كه از روى جه__ل اعم__ال ب__د انج__ام داده ان__د سپ__س توب__ه كردن__د و در مق__ام جب__ران برآمدن__د،...» (119 / نحل)

خدا نسبت به كسانى كه از روى جهالت عمل بد مى كنند و سپس توبه نموده و خود را اصلاح مى كنند تا آن جا كه توبه شان پاى برجاست خدا نسبت به آنان آمرزگار و رحيم است. البته شمول مغفرت و رحمت تنها از آثار توبه است، نه توبه و اصلاح، و اگر توبه را مقيد به اصلاح كرد براى اين بود كه توبه شان معلوم شود و هويدا گردد كه راستى توبه كرده اند و جدا از راه خطا و گناه برگشته اند و توبه شان صرف صورت و خالى از معنا نبوده است.

«...اِنَّ رَبَّ__كَ مِ_نْ بَعْدِه__ا لَغَفُ___ورٌ رَحي____مٌ»

جهالت و تأثير آن در توبه و آمرزش (179)

«...مغفرت و رحمت همواره بعد از توبه است.»

بايد دانست «جهالت» در اصل در مقابل «علم» بوده، لكن براى آن كسى كه تكليف بر او صحيح باشد و علم دارد ولى واقع به طور كامل برايش مكشوف نيست نيز جاهل مى گويند،

مانند كسى كه مرتكب محرمات مى شود، با اين كه مى داند حرام است، ولكن هواه__اى نفسانى بر او غلبه نموده به معصيت وادارش مى كند و نمى گذارد كه در حقيقت به اين مخالف__ت و عصيان و عواقب وخي__م آن بينديش__د، به طورى كه اگر به طور كامل بصيرت مى ياف__ت و اجازه اش مى داد هرگ__ز مرتكب آن ه__ا نمى شد، چنين كسى را هم جاهل مى گويند، با اين كه علم به ح__رام بودن آن كاره__ا دارد، ولكن حقيقت ام__ر برايش پنه___ان اس_ت.

مراد به جهالت در آيه فوق نيز به همين معناست. چه اگر به معناى «نادانى» بود و

(180) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

آن عم__ل سوء كه در آيه آم__ده حكمش و يا موضوع__ش براى آن__ان مجهول بود، ديگر ارتك__اب آن ها معصي__ت نمى شد تا محت__اج به توبه و آمرزش و رحمت باشد. (1)

موارد عدم قبول توبه

مقصود از عبارت و جمله «بِجَهالَة» «ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ»، اول آن است كه عمل زشت از روى عناد با خدا نباشد. دوم آن كه انسان نبايد توبه و رجوع را از روى تنبلى و مسامحه كارى و سهل انگارى تا دم واپسين عقب بيندازد. چون اختيار بشر در هنگام

1- الميزان، ج: 24، ص: 304.

موارد عدم قبول توبه (181)

زندگى دنيوى است و پس از طلوع طليعه هاى مرگ، اختيارى در انسان نيست كه طاعت كند يا معصيت.

خداوند تعال__ى توبه گناهك__ارى را قبول مى كند كه گناه را به قصد تكبر در مقابل خ__دا نك__رده باش__د، تا روح بندگى او نمرده، و ضمن__ا مسامحه در توب__ه هم ننم__وده باش__د تا به ح__دى ك_ه به م__رگ، آن فرص__ت هم از دس__ت او رفت__ه باش__د.

اما جمله «بِجَهالَة» جهل و نادانى مقابل علم

است. جهل در مقوله اعمال و رفتار بشر، كارى است كه از روى هواى نفس و شهوت و غضب انجام گرفته باشد بدون آن كه با حق عناد بورزد. خصوصيت اين كارها آن است كه وقتى اخگر شهوت و غضب فروكش كرد انسان از جهالت روگردان و متوجه گرديده و آثار پشيمانى در او ظاهر مى شود.

به خلاف موقعى كه كارى را از روى عناد و لج به جا آورد، در آن جا چون سبب كار

(182) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

انجام شده طغيان هيچ يك از نيروها نبوده، يا هيچ يك از عواطف و اميال نفسانى سركشى ننموده، بلكه فقط خبث ذات و بدسگالى و پستى باعث آن گرديده، به زوال هيچ يك از قوا و اميال نيز از بين نمى رود و مدت ها در وجود شخص زندگانى مى كند بدون آن كه صاحب آن ذرّه اى پشيمان شود.

البت__ه هر معاند و لجوج__ى وقتى به جزاى كردار زش__ت خود برسد ن__ادم مى ش__ود ولى اين ندام__ت به حسب حقيق_ت و بازيابى فطرت نيست بلكه حيله اى نفسانى است براى گري__ز از نتيج__ه عم___ل.

اين آيه متعرض حال كافر و مؤمن هر دو شده است، بنابراين، جمله «يَعْمَلُونَ السُّوآءَ» اعم از حال مؤمن و كافر است، يعنى كافر نيز مثل مؤمن فاسق جزء كسانى است كه عم__ل زشتى را از روى نادان_ى به جا آورد، و در كفر يا معصيت عنادى نداشته باشد.

موارد عدم قبول توبه (183)

«..وَ لاَالَّذينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ...» (18 / نساء) اين هم يكى از مصاديق عدم قبول توبه و در مورد كسانى است كه دوران متمادى در كفر بسر برده تا مرگشان فرا رسيده، خداوند توبه آن ها را نيز نمى پذيرد و شفاعت

در حق آن ها منتفى است. ولى خداوند توبه گناهكار مؤمن وقتى بدون مسامحه اى در توبه و بدون استكبار بميرد، قبول مى كند هرچند برگشت اختيارى بنده، موضوعش با مرگ از بين رفته باشد، ولى توبه از خدا به معنى برگشت خدا به مغفرت و رحمت است، ممكن است بعد از مرگ هم به سبب شفاعت شفيعان روزجزا، تحقق يابد. (1)

اصرار در گناه: تغيير روح بندگى

1- المي_________زان، ج: 8، ص: 57.

(184) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

«وَ الَّذينَ اِذا فَعَلُ__وا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ... وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا...»

«و آن ها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند...، و بر گناه، اصرار نمى ورزند... .» (135 / آل عمران)

آيه فوق «استغفار و توبه» را به اصرار نداشتن بر گناه مقيد كرده است، چه آن كه اصرار بر گناه و تكرار آن حالتى در روح انسان پديد مى آورد كه با آن حالت، ديگر ياد خدا هم مفيد فايده اى نخواهد بود، و آن حالت عبارت است از سبك شمردن اوامر الهى و بى پ__روا بودن در هت__ك حرمت او، و خ__ود را در پيشگ__اه مقدس__ش ب__زرگ شمردن.

بديهى است با پديدآمدن اين حالت در انسان، ديگر روح بندگى باقى نمانده و در نتيجه

اصرار در گناه: تغيير روح بندگى (185)

ياد خدا هم داراى اثر و نتيجه اى نمى تواند داشته باشد. اين جريان در صورتى است كه تكرار گناه و اصرار بر آن از روى علم و عمد بوده باشد _ «...وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (75 / بقره).

مراد از ظلم در آيه، گناهان كبيره و صغيره است. اصرار بر گناه اعم از اين كه صغي_ره باشد يا كبيره، مولود سبك شمردن امر الهى و كوچك دانست_ن مقام اوست. (1)

نظام الهى حاكم بر عفو و مغفرت

«... وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ»

«...و او شم__ا را بخشي__د و خداون_د نسبت به مؤمن__ان، فض__ل و بخش__ش دارد.

1- المي___________زان، ج: 7، ص: 33.

(186) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

(152/آل عمران)

«عفو» عبارت از قصدى است كه براى به دست آوردن و ميل به چيزى انجام گيرد. وقت__ى كه عفو به خداوند نسب__ت داده

مى شود، گوي__ا خداوند قصد بنده خود را مى كند و آن چ__ه را كه از گن_اه نزد اوست مى گيرد، و سپس او را بدون هر گناه__ى وامى گذارد.

«مغفرت» عبارت از ستر و پرده پوشى است. در عالم اعتبار، مغفرت فرع بر عفو اس__ت. چه آن كه گناه قبلاً گرفته شده از بين مى رود و در نتيجه مستور و پنهان مى گردد و ديگر نه بر خ__ود گناهكار و نه بر ديگ_ران نمودار نمى باشد. قرآن مى فرمايد: «...وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا...،» (286 / بقره) ي_ا «وَ كانَ اللّ__هُ عَفُ__وّا غَفُ__ورا» (99 / نساء).

عفو و مغفرت گرچه از نظر مفهوم مختلف بوده و در عالم اعتبار و ذهن يكى فرع بر

نظام الهى حاكم بر عفو و مغفرت (187)

ديگرى است ولى در عين حال مصداقا و در عالم خارج با يكديگر متحدند. معناى آن دو از معانى مختص به ذات الهى نبوده و اطلاقشان بر غير خداوند هم از نظر معنائى كه دارند صحيح است.

در آيه «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِى الاَْمْرِ،» (159 / آل عمران) خداوند پيغمبر را امر مى كند كه از آنان عفو نمايد و معصيت آنان را نديده گرفته و مورد سرزنش و مؤاخذه قرار ندهد و نيز به جرم معصيت از آنان روى گردان نشود و علاوه براى آن ه__ا از خداوند طل__ب مغفرت و پرده پوشى كند و بديه__ى است ك__ه خداون__د نيز در آن آثارى از گن__اه كه برگش__ت به او دارد از آنان مى گذرد.

عفو و مغفرت از امورى است كه شامل جميع آثار چه تشريعى و چه تكوينى، چه دنيوى و چه اخروى مى شود. خداوند مى فرمايد: «وَ ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ

(188) تحولات

روحى و حركت اصلاحى انسان

اَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ.» در اين آيه، عفو شامل آثار دنيوى است.

آيات بسيارى در قرآن دلالت مى كند بر اين كه قرب و منزلت پيدا كردن نزد خدا و متنعم شدن به نعمت هاى بهشتى متوقف بر مغفرت قبلى اس__ت و لازم است كه قبلاً پلي__دى شرك و گناه__ان با توب__ه و امثال آن زدوده ش__ده باشد.

عفو و مغفرت از قبيل برطرف نمودن مانع و از بين بردن منافى مضاد است. خداوند سبح__ان ايمان و خانه آخرت را حي__ات، و آثار ايم__ان و افعال اهل آخرت را نور شمرده است.

بناب__راي__ن در حقيق__ت، ش____رك، م____رگ و گن__اه__ان ت__اريك__ى م_ى ب_اشن__د.

و مغفرت، برطرف نمودن مرگ و تاريكى است. اين مغفرت كه از بين برنده مرگ و تاريكى است ناچار به وسيله حيات و نورى است كه حيات آن عبارت از ايمان و نور آن

نظام الهى حاكم بر عفو و مغفرت (189)

عبارت از رحمت الهى است.

بنابراين، كافر، نه داراى حيات است و نه داراى نور. مؤمنى كه مورد آمرزش و مغفرت قرار گرفته هم داراى حيات است و هم داراى نور. مؤمن در صورتى كه گناهكار باشد زنده اى است كه نورش تمام و كامل نيست و تنها با مغفرت تمام و كامل مى شود _ «... رَبَّنا اَتْمِمْ لَنا نُورَن__ا وَ اغْفِرْ لَنا...» (8 / تحريم).

هرگاه عفو و مغفرت در امور تكوينى به خدا نسبت داده شود، مصداقش برطرف نمودن مانع است، بدين ترتيب كه عواملى ايجاد كند و موجباتى فراهم نمايد تا در پرتو آن عوامل و موجبات خودبخود موانع از بين بروند.

هرگاه عفو و مغفرت در امور تشريعى

به خدا نسبت داده شود، مراد از آن برطرف نمودن عواملى است كه مانع ارفاق و فضل الهى مى باشند. معانى اين دو كلمه در مورد

(190) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

سعادت و شقاوت عبارت از برطرف نمودن موانع سعادت است. (1)

نفى مغفرت خواهى براى مشركين

«ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَ الَّذينَ امَنُوآا اَنْ يَسْتَغْفِروُا لِلْمُشْرِكينَ...»

«براى پيامبر صلى الله عليه و آله و مؤمنان شايسته نبود كه براى مشركان ( از خداوند ) طلب آمرزش كنند...،»(113/توبه)

1- المي___زان، ج: 7، ص: 90.

نفى مغفرت خواهى براى مشركين (191)

مشركين، دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در نتيجه نبايد براى آنان استغفار كرد.

استغفار براى مشركين از اين جهت جايز نيست كه لغو است. و خضوع ايمان مانع اس__ت از اين كه بن__ده خدا با ساح__ت كبري__اى او ب__ازى نم__وده، و ك__ارى لغ_و بكند.

چون از يكى از دو صورت بيرون نيست. يا خداوند به خاطر تقصيرى كه از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگين است، و يا بنده با خداى تعالى دشمن است. اگر فرضا خدا با بنده اش دشمن باشد، ولى بنده اش با او دشمن نيست، و بلكه اظهار تذلل و خوارى كند، در اين صورت جاى اين هست كه به خاطر سعه رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت كند، و از خداوند بخواهد كه به حال آن بنده اش ترحم كند، اما اگر بنده با خدا سر دشمنى دارد، چون مشركين معاند و خود را بالاتر از آن مى داند كه به درگاه خدا سر فرود آورد، در چنين صورتى عقل سليم حكم مى كند به اينكه شفاعت و يا

(192) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن كه

آن بنده عناد را كنار گذاشته، و به سوى خدا توبه و بازگشت كند، و به لباس تذلل و مسكنت درآيد.

وگرنه چه معنا دارد كه انسان براى كسى كه اصلاً رحمت و مغفرت را قبول نداشته و زيرب__ار عبودي_ت او نم__ى رود استغف__ار نموده و از خ__دا بخواهد از او درگ__ذرد. اين درخواس__ت و شفاعت استهزاء به مق__ام ربوبيت و بازى كردن با مقام عبوديت است كه به حكم فطرت عمل__ى است ناپسن__د و غيرجائز.

اين جائز نبودن را به حق نداشتن تعبير كرد و فرمود:

«رسول اللّه و كسانى كه ايمان آورده اند بعد از آن كه با بيان خداوندى دستگيرشان شد كه مشركين دشمنان خدايند و مخلد در آتشند ديگر حق ندارند براى آنان استغف_ار كنند، هرچند از نزديكانشان باشند.» (1)

نفى مغفرت خواهى براى مشركين (193)

1- الميزان، ج: 18، ص: 338.

(194) تحولات روحى و حركت اصلاحى انسان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109